Quantcast
Channel: جامعه مجازی دانشگاه پیام نور - همه انجمن ها
Viewing all articles
Browse latest Browse all 11241

پسرک و دریا

$
0
0
تنش مي‌خاريد. شن‌ها و ماسه‌هاي دريا به بدنش چسبيده بودند. آفتاب داغ موهاي خيسش را مثل چوب شور خشك كرده بود.
دوست داشت برود و با او درگير شود. كتك خوردن برايش لذت‌بخش شده بود. مي‌خواست برود و حقش را بگيرد. او نبايد اين كار را مي‌كرد.

تمام تابستان داشت كار مي‌كرد، بلكه آن‌قدر جمع شود كه بتواند با آن برود مدرسه. براي تفريح كه ماهي نمي‌گرفت. از صبح تا عصر يك‌جا مي‌نشست كه آخرش بشود هيچ؟! چرا ماهي‌هايي را كه به زحمت گرفته بود دوباره ريخت توي دريا؟ دريا كه اين‌قدر ماهي دارد. زمين كه اين‌قدر نعمت دارد، چرا نبايد گير او بيايد؟ وقتي خدا اجازه مي‌دهد، چرا ديگران نمي‌گذارند؟ مگر دريا هم زمين است كه خط‌كشي‌اش كنند و پلاك پلاك به اين و آن بفروشند؟ دوست داشت همان جا ماهي بگيرد، چون هميشه آن‌جا ماهي مي‌گرفت، پس آن قسمت از دريا مال خودش بود. ماهي‌هاي مرا مي‌ريزد توي دريا؟

توي ذهنش با خودش درگيري داشت. دهنش را باز كرد. حجم شوري تمام حلقش را پر كرد. آن را بست. سبد پلاستيكي را كه با آن ماهي مي‌گرفت پرت كرد توي دريا. آرام اشك مي‌ريخت و روي خط لب دريا راه مي‌رفت. ديگر از دريا بدش مي‌آمد. دوست نداشت صدايش را بشنود. گلوي دريا كجا بود. مي‌خواست فشارش بدهد. شايد از درد، توي گلويش خلاص شود. آفتاب صاف و بي‌خيال مي‌تابيد. تمام صورتش توي آفتاب سوخته بود. اشك گرم جاي خشكي‌ها و ترك‌هاي پوستش را مي‌سوزاند. «من كه چيزي نخواسته‌ام.» سر دريا داد مي‌كشيد. «فقط مي‌خواستم بروم مدرسه.

تو كه سواد نداري بداني مدرسه يعني چه؟ مي‌مردي چند تا ماهي به من مي‌دادي تا مجبور نشوم بروم آن‌جا و آنها اين بلا را سرم بياورند؟ برو اسمت را عوض كن. تو دريا نيستي. دريا مي‌بخشد. اصلاً حقت است كه اسمت را عوض كرده‌اند خليج بو گندو! وقتي نمي‌بخشي به‌زور ازت مي‌گيرند. حالا زور من به تو نرسد، زور بقيه كه مي‌رسد!» انگار دستي سوزش توي صورتش را كشيد و برد، گذاشت كف پايش. ماسه‌هاي ساحل خونش را قورت مي‌دادند. نشست. شيشه كف پايش را در آورد. مي‌خواست پرتش كند توي دريا. مي‌خواست با شيشه دريا را بشكافد. چشمانش را بست و از درد فرياد زد. صدايش توي جيغ‌هاي ممتد مرغ‌هاي دريايي گم شد. صداي شادي‌شان آزارش مي‌داد. نگاهي انداخت. باورش نمي‌شد. مرغان دريايي مثل فاتحان جزيره گنجي روي گرگور پر از ماهي نشسته بودند. اين گرگور اين‌جا چه مي‌كرد؟ بندرگاه كه از اين‌جا خيلي فاصله داشت.



منبع:همشهری

Viewing all articles
Browse latest Browse all 11241

Trending Articles