مجله موفقیت:
1- انسان، بسیاری از کارها را انجام نمی دهد؛ تنها به این دلیل ساده که می ترسد. او می ترسد از فقر، از نادان جلوه کردن نزد دیگران، از انتقاد دیگران، از سختی ها، از ناشناخته ها و از هزاران چیز دیگر. همین ترس ها هم می شوند بند و زنجیر او؛ برای این که کاری نکند و تا آخر عمر، همین طور معمولی، به زندگی اش ادامه بدهد؛ بدون خلق هیچ شاهکاری.
2- درواقع می توان چنین گفت: ترس ها، مانع از آزادسازی انرژی های بسیار ما برای خلق شاهکارهای زندگی هایمان شده اند. آنها، مانند دریچه هایی، جریان سیال انرژی های ما را سد می کنند و ما، ناچاریم که با انرژی های بسیار کمی، به زندگی های کم رمق خودمان ادامه بدهیم.
3- چه باید کرد؟ می توان سرمنشا همه ترس ها را، شناسایی کرده و خشکاند. سرچشمه کجاست؟ مرگ. آدمی، از چیزی به اندازه مرگ نمی هراسد. اصلا فرار از همین مرگ است که او را، به تکاپو و زندگی کردن وامی دارد. همه ترس های دیگر، از مرگ سرچشمه می گیرند. اگر تکلیف خودمان را با مرگ، یکبار برای همیشه روشن کنیم، همه ترس های دیگر، اندک اندک خشک شده و در مدتی کوتاه، دیگر هیچ ترسی باقی نمی ماند. بعد چه می شود؟ وقتی که موانعی، جریان انرژی ها را سد نکنند، آنها نیز چاره ای ندارند جز جریان پیدا کردن. به همین راحتی.
4- اگر از مرگ می هراسیم، بهترین راه، پناه بردن به خود مرگ است. باید به آن فکر کرد، با آن مشورت کرد، همراهش رفت و بعد، ترس از مرگ زایل و نابود می شود. که از قدیم الایام گفته اند از هرچه می ترسی، به سمتش برو و ترس، از تو خواهد ترسید و فرار خواهد کرد.
5- جنگاوران راستین دنیای قدیم، این موضوع را به خوبی درک کرده بودند. آنها از مرگ نمی هراسیدند و به همین سبب، سرزندگی را واقعا حس می کردند. یکی، دو سالی است که کتاب «هاگاکوره؛ مرام سامورایی» به فارسی ترجمه شده. سامورایی ها، جزو معروف ترین جنگاوران راستین دنیای قدیم بودند. آنها، آموزه های خاصی داشتند که نبرد در میدان رزم را، برایشان سهل می کرد. آنها، هر روز و هر لحظه، با مرگ زندگی می کردند و به مرگ های مختلف، فکر می کردند؛ مرگ زیر بارش تیرها، مرگ توسط شمشیرها، مرگ در رودخانه، مرگ توسط نیروهای مخفی دشمن و... چنین احساساتی، باعث می شد که آنها، تکلیف خودشان را با زندگی، با مرگ و با خدمت به اربابان خودشان روشن کنند. درواقع چنین طرز فکری، قدرتی استثنایی به آنها می بخشید؛ قدرتی که جنگاوران عادی، یارای مقاومت در برابر آن را نداشتند؛ جنگاوران عادی که جانانه نمی جنگیدند، چراکه می ترسیدند بمیرند و به خانه و کاشانه شان بازنگردند.
6- «طریقت سامورایی، در از جان گذشتگی است. ده مرد یا بیشتر، نمی توانند چنین مردی را از پا دربیاورند. عقل عادی نمی تواند کارهای بزرگ انجام دهد. باید مجنون شد و از جان گذشته.» این یکی نیز، جزو آموزه های همان سامورایی هاست و چنین باور و اعتقادی، باعث آزادسازی انرژی حیاتی و فیزیکی و روانی بسیاری در آنها می شد؛ و همین امر، باعث شد تا این چنین بر سر زبان ها بیفتند.
7- مرگ، آن قدر عظیم و ناشناخته است که هر پدیده دیگری، در برابرش رنگ می بازد. پول، دارایی، ترس از دیگران، پست، مقام، ماشین های مدل بالا، تمجید و تحسین دیگران، فقر و... در برابر عظمت مرگ، اصلا به حساب نمی آیند. درست مثل یک بهمن بزرگ می ماند؛ وقتی که می آید، دیگر همه چیز ارزش خود را از دست می دهد. اگر به مال و پول و دارایی و هوش خودتان می نازید، در برابر مرگ چاره ای ندارید جز تسلیم و بی خیال همه آنها شدن. و برخلاف چیزی که همه فکر می کنند، همسایگی با مرگ نه تنها شادی زندگی شما را نمی گیرد، بلکه به زندگی شما، شادمانی و شعفی عمیق تر و راستین تر می دهد؛ شادی و شعفی که سطحی نیست و عمیق است و اتفاقات ظاهری، نمی توانند آنها را از شما سلب کنند.
8- درواقع همسایگی با مرگ و زندگی کردن با آن و تکلیف خود را با آن روشن کردن، باعث تولید نگرش های جدیدی در انسان می شوند و این نگرش های جدید، تولید انرژی ها و توانایی های جدیدی را می کنند. شکست، در برابر کسی که از مرگ نمی ترسد و تکلیفش را با آن روشن کرده، اصلا به حساب نمی آید و مرد و زنی که از شکست نمی ترسد، می تواند دست به هر غیرممکنی بزند.
9- «امروز، شاید آخرین روزی باشد که بتوانم به تو بگویم چقدر دوستت دارم.» این جمله را، در مقدمه کتاب چهار میثاق نوشته اند؛ جمله فوق العاده ای است. واقعا چه دلیل محکمی وجود دارد که ما، تا فردا، تا هفته بعد، تا سال بعد زنده باشیم؟ اصلا چه دلیلی وجود دارد که زمین، تاسال بعد، زنده باشد؟ اگر زلزله خفیفی که یکی، دو ماه پیش در تهران آمد، مثلا هشت ریشتر بود، فکر می کنید الان بسیاری از ایرانی ها، کجا بودند؟ هیچ دلیل محکمی وجود ندارد. پس باید چنان زیست که انگار، امروز، روز آخر است؛ انگار این هفته، هفته آخر و امسال، سال آخر.
10- وقتی این اتفاق بیفتد، شادی های شما، عمیق تر، ترس های شما، فراموش، اراده شما بیکران، شخصیت شما منحصر به فرد و زندگی شما، یک شاهکار خواهد بود. برخلاف خیلی ها که فکر می کنند مرگ و اندیشیدن به آن، افسردگی می آورد، باید عرض کنم که اتفاقا مرگ و زندگی، دو روی یک سکه هستند و مرگ، راهی است برای آزادسازی انرژی های بیکران ما و سفر جاودانه ما به عمق. در برابر کسی که مرگ را شجاعانه پذیرفته، غیرممکنی وجود ندارد و هرچه هست، ممکن است. چنین فردی را، نمی توان به زانو درآورد و زندگی، روی نادیده خودش را، به او نشان خواهد داد. کدورت ها و نفرت ها، از او فرار خواهند کرد و شکوفه های عشق، در قلب او روییدن خواهند گرفت. باور کنید تفکر عمیق به چنین سوالی، می تواند شما را زیر و رو کند؛ به نفع یک زندگی برتر و بهتر و شما را فعال تر نیز خواهد ساخت؛ چراکه خودخواهی شما را از شما خواهد ستاند و فداکاری و خدمت به همنوعانت را برایتان به ارمغان خواهد آورد.
1- انسان، بسیاری از کارها را انجام نمی دهد؛ تنها به این دلیل ساده که می ترسد. او می ترسد از فقر، از نادان جلوه کردن نزد دیگران، از انتقاد دیگران، از سختی ها، از ناشناخته ها و از هزاران چیز دیگر. همین ترس ها هم می شوند بند و زنجیر او؛ برای این که کاری نکند و تا آخر عمر، همین طور معمولی، به زندگی اش ادامه بدهد؛ بدون خلق هیچ شاهکاری.
2- درواقع می توان چنین گفت: ترس ها، مانع از آزادسازی انرژی های بسیار ما برای خلق شاهکارهای زندگی هایمان شده اند. آنها، مانند دریچه هایی، جریان سیال انرژی های ما را سد می کنند و ما، ناچاریم که با انرژی های بسیار کمی، به زندگی های کم رمق خودمان ادامه بدهیم.
3- چه باید کرد؟ می توان سرمنشا همه ترس ها را، شناسایی کرده و خشکاند. سرچشمه کجاست؟ مرگ. آدمی، از چیزی به اندازه مرگ نمی هراسد. اصلا فرار از همین مرگ است که او را، به تکاپو و زندگی کردن وامی دارد. همه ترس های دیگر، از مرگ سرچشمه می گیرند. اگر تکلیف خودمان را با مرگ، یکبار برای همیشه روشن کنیم، همه ترس های دیگر، اندک اندک خشک شده و در مدتی کوتاه، دیگر هیچ ترسی باقی نمی ماند. بعد چه می شود؟ وقتی که موانعی، جریان انرژی ها را سد نکنند، آنها نیز چاره ای ندارند جز جریان پیدا کردن. به همین راحتی.
4- اگر از مرگ می هراسیم، بهترین راه، پناه بردن به خود مرگ است. باید به آن فکر کرد، با آن مشورت کرد، همراهش رفت و بعد، ترس از مرگ زایل و نابود می شود. که از قدیم الایام گفته اند از هرچه می ترسی، به سمتش برو و ترس، از تو خواهد ترسید و فرار خواهد کرد.
5- جنگاوران راستین دنیای قدیم، این موضوع را به خوبی درک کرده بودند. آنها از مرگ نمی هراسیدند و به همین سبب، سرزندگی را واقعا حس می کردند. یکی، دو سالی است که کتاب «هاگاکوره؛ مرام سامورایی» به فارسی ترجمه شده. سامورایی ها، جزو معروف ترین جنگاوران راستین دنیای قدیم بودند. آنها، آموزه های خاصی داشتند که نبرد در میدان رزم را، برایشان سهل می کرد. آنها، هر روز و هر لحظه، با مرگ زندگی می کردند و به مرگ های مختلف، فکر می کردند؛ مرگ زیر بارش تیرها، مرگ توسط شمشیرها، مرگ در رودخانه، مرگ توسط نیروهای مخفی دشمن و... چنین احساساتی، باعث می شد که آنها، تکلیف خودشان را با زندگی، با مرگ و با خدمت به اربابان خودشان روشن کنند. درواقع چنین طرز فکری، قدرتی استثنایی به آنها می بخشید؛ قدرتی که جنگاوران عادی، یارای مقاومت در برابر آن را نداشتند؛ جنگاوران عادی که جانانه نمی جنگیدند، چراکه می ترسیدند بمیرند و به خانه و کاشانه شان بازنگردند.
6- «طریقت سامورایی، در از جان گذشتگی است. ده مرد یا بیشتر، نمی توانند چنین مردی را از پا دربیاورند. عقل عادی نمی تواند کارهای بزرگ انجام دهد. باید مجنون شد و از جان گذشته.» این یکی نیز، جزو آموزه های همان سامورایی هاست و چنین باور و اعتقادی، باعث آزادسازی انرژی حیاتی و فیزیکی و روانی بسیاری در آنها می شد؛ و همین امر، باعث شد تا این چنین بر سر زبان ها بیفتند.
7- مرگ، آن قدر عظیم و ناشناخته است که هر پدیده دیگری، در برابرش رنگ می بازد. پول، دارایی، ترس از دیگران، پست، مقام، ماشین های مدل بالا، تمجید و تحسین دیگران، فقر و... در برابر عظمت مرگ، اصلا به حساب نمی آیند. درست مثل یک بهمن بزرگ می ماند؛ وقتی که می آید، دیگر همه چیز ارزش خود را از دست می دهد. اگر به مال و پول و دارایی و هوش خودتان می نازید، در برابر مرگ چاره ای ندارید جز تسلیم و بی خیال همه آنها شدن. و برخلاف چیزی که همه فکر می کنند، همسایگی با مرگ نه تنها شادی زندگی شما را نمی گیرد، بلکه به زندگی شما، شادمانی و شعفی عمیق تر و راستین تر می دهد؛ شادی و شعفی که سطحی نیست و عمیق است و اتفاقات ظاهری، نمی توانند آنها را از شما سلب کنند.
8- درواقع همسایگی با مرگ و زندگی کردن با آن و تکلیف خود را با آن روشن کردن، باعث تولید نگرش های جدیدی در انسان می شوند و این نگرش های جدید، تولید انرژی ها و توانایی های جدیدی را می کنند. شکست، در برابر کسی که از مرگ نمی ترسد و تکلیفش را با آن روشن کرده، اصلا به حساب نمی آید و مرد و زنی که از شکست نمی ترسد، می تواند دست به هر غیرممکنی بزند.
9- «امروز، شاید آخرین روزی باشد که بتوانم به تو بگویم چقدر دوستت دارم.» این جمله را، در مقدمه کتاب چهار میثاق نوشته اند؛ جمله فوق العاده ای است. واقعا چه دلیل محکمی وجود دارد که ما، تا فردا، تا هفته بعد، تا سال بعد زنده باشیم؟ اصلا چه دلیلی وجود دارد که زمین، تاسال بعد، زنده باشد؟ اگر زلزله خفیفی که یکی، دو ماه پیش در تهران آمد، مثلا هشت ریشتر بود، فکر می کنید الان بسیاری از ایرانی ها، کجا بودند؟ هیچ دلیل محکمی وجود ندارد. پس باید چنان زیست که انگار، امروز، روز آخر است؛ انگار این هفته، هفته آخر و امسال، سال آخر.
10- وقتی این اتفاق بیفتد، شادی های شما، عمیق تر، ترس های شما، فراموش، اراده شما بیکران، شخصیت شما منحصر به فرد و زندگی شما، یک شاهکار خواهد بود. برخلاف خیلی ها که فکر می کنند مرگ و اندیشیدن به آن، افسردگی می آورد، باید عرض کنم که اتفاقا مرگ و زندگی، دو روی یک سکه هستند و مرگ، راهی است برای آزادسازی انرژی های بیکران ما و سفر جاودانه ما به عمق. در برابر کسی که مرگ را شجاعانه پذیرفته، غیرممکنی وجود ندارد و هرچه هست، ممکن است. چنین فردی را، نمی توان به زانو درآورد و زندگی، روی نادیده خودش را، به او نشان خواهد داد. کدورت ها و نفرت ها، از او فرار خواهند کرد و شکوفه های عشق، در قلب او روییدن خواهند گرفت. باور کنید تفکر عمیق به چنین سوالی، می تواند شما را زیر و رو کند؛ به نفع یک زندگی برتر و بهتر و شما را فعال تر نیز خواهد ساخت؛ چراکه خودخواهی شما را از شما خواهد ستاند و فداکاری و خدمت به همنوعانت را برایتان به ارمغان خواهد آورد.