هشام بن حكم گويد: امام صادق (ع ) برايم تعريف كرد: عزرائيل نزد موسى
(ع ) آمد، موسى به او گفت : تو كيستى ، او گفت من فرشته مرگم ، موسى
گفت : به من چه حاجتى دارى ؟ او گفت : آمده ام روح تو را قبض كنم .
موسى - از كجاى بدنم روحم را قبض مى كنى ؟
عزرائيل - از ناحيه دهانت .
موسى - چرا، با اينكه با اين زبان و دهان با خدايم ، سخن گفته ام .
عرزائيل - از ناحيه دستهايت .
موسى - چرا با اينكه با دستهايم كتاب آسمانى تورات را حمل كرده ام .
عزرائيل - از ناحيه پاهايت .
عزرائيل - از ناحيه پاهايت .
موسى - چرا با اينكه با پاهايم به (طور سينا) براى مناجات با خدا رفته ام .
گفتگوى موسى و عزرائيل ادامه يافت ، تا اينكه عزرائيل گفت : (من دستور
دارم كه تو را واگذارم تا هر وقت كه خودت مرگ را خواستى به سراغت آيم ).
از آن پس ، موسى مدتى زنده ماند، تا اينكه روزى در بيابان عبور مى كرد،
مردى را ديد كه قبر مى كند، به او گفت : مى خواهى تو را در كندن قبر كمك
كنم ، آن مرد گفت : آرى ، موسى (ع ) او را كمك كرد تا قبر كاملا آماده شد، در اين هنگام ، آنمرد خواست به ميان قبر برود بخوابد تا ببيند قبر چگونه است ؟
موسى گفت : من داخل قبر مى شوم تا ببينم چگونه است ؟، موسى داخل
قبر شد و در ميان قبر خوابيد و هماندم مقام خود را در بهشت ديد، گفت : خدايا
مرا به سوى خود بخوان ، عزرائيل ، بى درنگ روح موسى (ع ) را قبض كرد و
همان قبر موسى (ع ) گرديد، و آن كسى كه قبر را مى كند، خود عزرائيل به
صورت انسان بود، از اين رو قبر موسى (ع ) شناخته نشد.[sup](54)[/sup]
به اين ترتيب خداوند خواست ، بنده شايسته اش موسى (ع ) با رضايت و
خشنودى به لقاءالله بپيوندد.