اگر روزی کسی از من بپرسد
که دیگر قصدت از این زندگی چیست ؟
که دیگر قصدت از این زندگی چیست ؟
بدو گویم که چون می ترسم از مرگ ، مرا راهی به غیر از زندگی نیست
من آندم چشم بر دنیا گشودم ،که بار زندگی بر دوش من بود
چو بی دلخواه خویشم آفریدند ، مرا کی چاره ای جز زیستن بود ؟
من اینجا میھمانی ناشناسم ، که با ناآشنایانم سخن نیست
بھر کس روی کردم ، دیدم آوخ ، مرا از او خبر ، او را ز من نیست
حدیثم را کسی نشنید ، نشنید ، درونم را کسی نشناخت ،نشناخت
بر این چنگی که نام زندگی داشت ،سرودم را کسی ننواخت ، ننواخت
برونم کی خبر داد از درونم ، که آن خاموش و این آتشفشان بود
نقابی داشتم بر چھره ، آرام ، که در پشتش چه طوفان ها نھان بود
همه گفتند عیب از دیده ی تست ، جھان را به چه می بینی که زیباست
ندانم راست است این گفته یا نه ، ولی دانم که عیب از هستی ماست
چه سود از تابش این ماه و خورشید ، که چشمان مرا تابندگی نیست
جھان را گر نشاط زندگی هست ، مرا دیگر نشاط زندگی نیست
من آندم چشم بر دنیا گشودم ،که بار زندگی بر دوش من بود
چو بی دلخواه خویشم آفریدند ، مرا کی چاره ای جز زیستن بود ؟
من اینجا میھمانی ناشناسم ، که با ناآشنایانم سخن نیست
بھر کس روی کردم ، دیدم آوخ ، مرا از او خبر ، او را ز من نیست
حدیثم را کسی نشنید ، نشنید ، درونم را کسی نشناخت ،نشناخت
بر این چنگی که نام زندگی داشت ،سرودم را کسی ننواخت ، ننواخت
برونم کی خبر داد از درونم ، که آن خاموش و این آتشفشان بود
نقابی داشتم بر چھره ، آرام ، که در پشتش چه طوفان ها نھان بود
همه گفتند عیب از دیده ی تست ، جھان را به چه می بینی که زیباست
ندانم راست است این گفته یا نه ، ولی دانم که عیب از هستی ماست
چه سود از تابش این ماه و خورشید ، که چشمان مرا تابندگی نیست
جھان را گر نشاط زندگی هست ، مرا دیگر نشاط زندگی نیست