هیچ کس ویرانیم را حس نکرد.....
وسعت تنهایم را حس نکرد......
در میان خنده های تلخ من........
گریه پنهانیم را حس نکرد........
در هجوم لحظه های بی کسی.....
درد بی کس ماندنم را حس نکرد.....
ان که با آغاز من مانوس بود.........
لحظه پایانیم را حس نکرد...........
بي تو شب هاي شبيخون زده مهتابي نيست
چشم تاريک مرا هم به خدا خوابي نيست
از من ِ پاره دلِ زخمي ِ باران خورده
آنچه در اين غزل سوخته مي يابي نيست
دست هاي تو شده معجزه ي هر روزم
غير نور تو که سجاده و محرابي نيست
غير بوي تو گلم! عطر گل ياسي کو؟
جز حروف تو عزيزم غزل نابي نيست
آري! عاشق شده ام تشنه تر از اين باشم
قلب ويران شده ام برکه ي سيرابي نيست
چه کسي جاي تو را در دل من ميگيرد؟
هيچ کس غير تو نيلوفر مردابي نيست!
وسعت تنهایم را حس نکرد......
در میان خنده های تلخ من........
گریه پنهانیم را حس نکرد........
در هجوم لحظه های بی کسی.....
درد بی کس ماندنم را حس نکرد.....
ان که با آغاز من مانوس بود.........
لحظه پایانیم را حس نکرد...........
بي تو شب هاي شبيخون زده مهتابي نيست
چشم تاريک مرا هم به خدا خوابي نيست
از من ِ پاره دلِ زخمي ِ باران خورده
آنچه در اين غزل سوخته مي يابي نيست
دست هاي تو شده معجزه ي هر روزم
غير نور تو که سجاده و محرابي نيست
غير بوي تو گلم! عطر گل ياسي کو؟
جز حروف تو عزيزم غزل نابي نيست
آري! عاشق شده ام تشنه تر از اين باشم
قلب ويران شده ام برکه ي سيرابي نيست
چه کسي جاي تو را در دل من ميگيرد؟
هيچ کس غير تو نيلوفر مردابي نيست!
امروز اگر نیایی دیر میشود، سایه من از ردپای آشنای تو بر روی دلم دور میشود
وهمچنان دورتر میشود تا به آغاز فراموشی یکدیگربرسیم
و این یک آه حسرت است و این آخرین فرصت است
و اینجاست که حتی اگر در آینه بنگریم ، تصویر رخ خودمان را هم نخواهیم دید
و ما جزو آرزوهای محال میشویم و حسرت امیدهای ما را خاکستر میکند
منی که شب نشینم چگونه با خورشید باشم ؟
من حتی با ستاره ها نیز همنشین نبوده ام!
حالا تو در انتظار طلوع رویاهای خودت نشسته ای و من در انتظار اینم که
رویاهای دیروز، با دلم همراه شوند!
وقتی خیسی سرزمین چشمانم همیشگیست آمدن باران دگر آن شور را ندارد
این مرام بی مرامی ات، این وفای بی وفایی ات ، این محبت نامهربانی هایت
در حق دلم مرا مثل آتش رو به خاموشی کرده است
خیلی وقت است در دریای بی انتهای غمهایت غرق شده ام
اما تو ای شناگر ماهر مرا در حال غرق شدن هم ندیدی
چه برسد به شنیدن فریادم در زیر آب
یک روز احساس کردم اگر اورا با یک غریبه ببینم تمام شهر را به آتش خواهم کشید.........
اما امروز حتی کبریتی هم روشن نمیکنم تاببینم او کجاست و با کیست.............
**************
روزی که به دنیا آمدم در گوشم خواندند اگر می خواهی در دنیا خوشبخت شوی همه را دوست بدار.....
....حال که دیوانه وار دوستش دارم می گویند فراموش کن!!!!!!!