یلم «پله آخر» ساخته علیمصفا با تصویری از لیلی با بازی لیلا حاتمی با لباس و کلاه سیاه عزاداری شروع میشود که بجای گریستن در سوگ همسر از دست دادهاش، نمیتواند جلوی خنده بیدلیل....
عرش نیوز :
جام فرهنگي؛ فیلم «پله آخر» ساخته علی مصفا با تصویری از لیلی با بازی لیلا حاتمی با لباس و کلاه سیاه عزاداری شروع میشود که بجای گریستن در سوگ همسر از دست دادهاش، نمیتواند جلوی خنده بیدلیل و نابهنگامش را بگیرد و بعد خسرو با بازی علی مصفا را میبینیم که از سربالایی خیابانی طولانی با چشم بسته اسکیت سواری میکند و بارانیاش در هوا تکان میخورد و مرده متحرکی را مینمایاند که شنیدن خبر مرگش او را از از همه چیز آزاد و رها کرده است.
این نقطه آغاز نامتعارف فیلمی است که ما را با پرسهزنیهای ذهن پریشان و اندوهگین مردی همراه میکند که میخواهد برای رقابت با عاشق ناکام و خفته در گورستانی متروک کههنوز در خاطره زنش زنده است، بمیرد تا با محو شدن از زندگی لیلی یاد خود را در ذهن زن محبوبش زنده نگه دارد. انگار تنها انتقامی که میتواند از خاطره عاشقانه لیلی بگیرد، این است که خودش را از میان بردارد و حذف کند.
ازلحظهای که خسرو در شب سالگرد مرگ مامان جون از راه پلههای آجری حیاط خلوت بالا میرود و به لیلی که در آستانه در پشت به او در ایوان ایستاده، نزدیک میشود و اشکهای او را با شنیدن آواز قدیمی میبیند و چند ساعت بعد داستان پسرک عاشقی را میشنود که شبی پس از آواز خواندن در زیر باران برای لیلی مرده است، دیگر نمیتواند همان آدم قبلی باشد که همه فکر و ذکرش صاف بودن طاقچه و در و پنجره و راه پله است.
ازاینجا به بعد خسرو در شهر راه میافتد تا با خاطره، رویا و خوابهای زنش بجنگد تا آن را از تسخیر عشق پسرک مرده درآورد، اما بجای آن که بکوشد تا رقیب را از میدان به در کند، سعی میکند خود در حاشیه بماند و او را بیشتربه یاد لیلی بیاورد. به همین دلیل نوار ترانه محبوبی را که پسرک برای لیلی خوانده پیدا میکند، خانه قدیمی دوران کودکی لیلی را که هر شب خوابش را میبیند دوباره میخرد و به نام لیلی میکند و درنهایت در گورستان متروک به دنبال سنگ قبر رقیب ناکامش میگردد.
تازه پس از مردنش است که موفق میشود با بازی در نقش روح مرده زنش به خیال او راه یابد و خودش را به قصه عاشقانه تمام شده لیلی تحمیل کند و آن را از نوبسازد و جزئی از آن شود تا هر وقت لیلی به پسرک فکر میکند، به یاد او هم بیفتد.
اما فیلم نوعی مرثیهسرایی یکمرده تحقیرشده برای زندگی از دست رفته و عشق شکست خوردهاش نیست. بلکه روایت پرشور، سرزنده و طناز روح بیخیال و بازیگوشی است که انگار با مردنشتازه از قید و بند ملزومات دست و پاگیر زندگی راحت شده و دیگر مجبور نیست چیزی را جدی بگیرد و برای خل بازیهایش به کسی جواب پس دهد.
مخصوصاکه مصفا با تلفیق رگههای معمایی، تعلیق بخش و غافلگیرانه در چنین داستانمدرن که به شدت حال و هوای رمانهای نو را دارد، به مرگ خسرو جنبه مرموزیمیبخشد که کشف علت و مقصر آن پای لیلی و امین را هم به بازی میکشاند و هر کدام روایت تازه و متفاوتی از ماجرای پسرک عاشق مرده و مرگ خسرو تعریف میکنند که این هم زمانی و هم صدایی چند راوی که قصههای هم را کامل میکنند، فرم خاصی از جریان سیال ذهن را تداعی میکند.
بنابراین ترتیب و توالی وقایع داستان سیر نامنظم و به هم ریختهای دارد و به صورت مجموعهای از طرحهای پراکندهای به نظر میرسد که به شکل تو در تو و متداخل درهم پیچیدهاند. در واقع با قصه عشق و مرگی روبرو هستیم که هر یک از شخصیتها آن را به دلخواه خود تعریف میکند و مخاطب خودش باید داستان حقیقی را از تلفیق و آمیزش این روایتهای پراکنده در ذهنش بسازد.
بنابراین حتی اگر مصفا در تیتراژ نیز به ارتباط فیلمش با داستان «مردگان» جیمز جویس و «مرگ ایوان ایلیچ» تولستوی اشارهای نمیکرد، باز هم از بداعتها وشگردهای ادبی فیلم میشد فهمید که آن را کسی ساخته که گرایش عمیقی به ادبیات دارد، اما به طرز تحسینبرانگیزی میتواند آن را در دل تمهیدهای بصری بیامیزد و به آن فرم سینمایی ببخشد.
کاملامعلوم است که این فیلم از یک سلیقه و زیباییشناسی خاص برمی آید که میتوان نشانههای آن را در رنگ و نور فیلم، طراحی لباس و صحنه، شکل لوکیشنها، قاب بندی و میزانسها، انتخاب ترانه و موسیقی و ترکیب بازیگران دید.
اینکه چطور با قرار دادن صحنه مرگ خسرو در راه پلههای آن خانه با معماری افسونگرش حس و حال مرموز آن راتشدید میکند، یا چگونه با کمک تنالیته رنگهای گرم پاییزی صحنه سر بر زانو گذاشتن خسرو کنار رقیب مرده را باشکوه جلوه میدهد، یا با چیدن میزانسن خاص صحنه مرگ که خسرو افقی روی تخت دراز کشیده، امین عمودی بالای سرش ایستاده و لیلی پایین پای خسرو روی تخت نشسته، در یک ترکیب بندی زیبا رابطه سه گانه آنها را آشکار میسازد.
یابا انتخاب علیرضا آقاخانی که خاطره مرد به انتها رسیده فیلم «تنها دو بار زندگی میکنیم» را با خود به فیلم میآورد، به نقش امین جاذبهای رازآمیز میبخشد، یا استفاده از فضای شلوغ و گرم و صمیمی خانوادگی که قصه تلخ و عبوسش درباره مرگ را به سمت لحن سرخوشانه و باطراوت میبرد، یا ریتم پر انرژی و پویایی که کشش و ضرب اهنگ شوخ و شنگ درونی روایت را منتقل میکند.
و ترکیب خود مصفا و حاتمی در قالب یک زوج با انتخاب نامهای لیلی و خسرو که این حس را القا میکند که روایت مدرن و معاصری از افسانههای عاشقانه قدیمی از گذشتههای دور میبینیم که سرگذشت دلباختهای را برایمان تعریف میکند که دوست داشت در ذهن زن محبوبش ابدی شود.
فیلم «پله آخر» اثری مستقل، خاص و متفاوت است که نمونههای موفق و محبوب سینمای روشنفکرانه اروپا را به یاد میآورد که شبیه آن را در سینمای ایران ندیدهایم. فیلمی جذاب، دلنشین و لذت بخش که مثل هوای تازه در گورستان ارواح و اشباح فیلمهای مرده این روزهاست که حیف است دیده نشود و قدر نبیند.
منابع: خبرآنلاين، آذر نيوز
عرش نیوز :
جام فرهنگي؛ فیلم «پله آخر» ساخته علی مصفا با تصویری از لیلی با بازی لیلا حاتمی با لباس و کلاه سیاه عزاداری شروع میشود که بجای گریستن در سوگ همسر از دست دادهاش، نمیتواند جلوی خنده بیدلیل و نابهنگامش را بگیرد و بعد خسرو با بازی علی مصفا را میبینیم که از سربالایی خیابانی طولانی با چشم بسته اسکیت سواری میکند و بارانیاش در هوا تکان میخورد و مرده متحرکی را مینمایاند که شنیدن خبر مرگش او را از از همه چیز آزاد و رها کرده است.
این نقطه آغاز نامتعارف فیلمی است که ما را با پرسهزنیهای ذهن پریشان و اندوهگین مردی همراه میکند که میخواهد برای رقابت با عاشق ناکام و خفته در گورستانی متروک کههنوز در خاطره زنش زنده است، بمیرد تا با محو شدن از زندگی لیلی یاد خود را در ذهن زن محبوبش زنده نگه دارد. انگار تنها انتقامی که میتواند از خاطره عاشقانه لیلی بگیرد، این است که خودش را از میان بردارد و حذف کند.
ازلحظهای که خسرو در شب سالگرد مرگ مامان جون از راه پلههای آجری حیاط خلوت بالا میرود و به لیلی که در آستانه در پشت به او در ایوان ایستاده، نزدیک میشود و اشکهای او را با شنیدن آواز قدیمی میبیند و چند ساعت بعد داستان پسرک عاشقی را میشنود که شبی پس از آواز خواندن در زیر باران برای لیلی مرده است، دیگر نمیتواند همان آدم قبلی باشد که همه فکر و ذکرش صاف بودن طاقچه و در و پنجره و راه پله است.
ازاینجا به بعد خسرو در شهر راه میافتد تا با خاطره، رویا و خوابهای زنش بجنگد تا آن را از تسخیر عشق پسرک مرده درآورد، اما بجای آن که بکوشد تا رقیب را از میدان به در کند، سعی میکند خود در حاشیه بماند و او را بیشتربه یاد لیلی بیاورد. به همین دلیل نوار ترانه محبوبی را که پسرک برای لیلی خوانده پیدا میکند، خانه قدیمی دوران کودکی لیلی را که هر شب خوابش را میبیند دوباره میخرد و به نام لیلی میکند و درنهایت در گورستان متروک به دنبال سنگ قبر رقیب ناکامش میگردد.
تازه پس از مردنش است که موفق میشود با بازی در نقش روح مرده زنش به خیال او راه یابد و خودش را به قصه عاشقانه تمام شده لیلی تحمیل کند و آن را از نوبسازد و جزئی از آن شود تا هر وقت لیلی به پسرک فکر میکند، به یاد او هم بیفتد.
اما فیلم نوعی مرثیهسرایی یکمرده تحقیرشده برای زندگی از دست رفته و عشق شکست خوردهاش نیست. بلکه روایت پرشور، سرزنده و طناز روح بیخیال و بازیگوشی است که انگار با مردنشتازه از قید و بند ملزومات دست و پاگیر زندگی راحت شده و دیگر مجبور نیست چیزی را جدی بگیرد و برای خل بازیهایش به کسی جواب پس دهد.
مخصوصاکه مصفا با تلفیق رگههای معمایی، تعلیق بخش و غافلگیرانه در چنین داستانمدرن که به شدت حال و هوای رمانهای نو را دارد، به مرگ خسرو جنبه مرموزیمیبخشد که کشف علت و مقصر آن پای لیلی و امین را هم به بازی میکشاند و هر کدام روایت تازه و متفاوتی از ماجرای پسرک عاشق مرده و مرگ خسرو تعریف میکنند که این هم زمانی و هم صدایی چند راوی که قصههای هم را کامل میکنند، فرم خاصی از جریان سیال ذهن را تداعی میکند.
بنابراین ترتیب و توالی وقایع داستان سیر نامنظم و به هم ریختهای دارد و به صورت مجموعهای از طرحهای پراکندهای به نظر میرسد که به شکل تو در تو و متداخل درهم پیچیدهاند. در واقع با قصه عشق و مرگی روبرو هستیم که هر یک از شخصیتها آن را به دلخواه خود تعریف میکند و مخاطب خودش باید داستان حقیقی را از تلفیق و آمیزش این روایتهای پراکنده در ذهنش بسازد.
بنابراین حتی اگر مصفا در تیتراژ نیز به ارتباط فیلمش با داستان «مردگان» جیمز جویس و «مرگ ایوان ایلیچ» تولستوی اشارهای نمیکرد، باز هم از بداعتها وشگردهای ادبی فیلم میشد فهمید که آن را کسی ساخته که گرایش عمیقی به ادبیات دارد، اما به طرز تحسینبرانگیزی میتواند آن را در دل تمهیدهای بصری بیامیزد و به آن فرم سینمایی ببخشد.
کاملامعلوم است که این فیلم از یک سلیقه و زیباییشناسی خاص برمی آید که میتوان نشانههای آن را در رنگ و نور فیلم، طراحی لباس و صحنه، شکل لوکیشنها، قاب بندی و میزانسها، انتخاب ترانه و موسیقی و ترکیب بازیگران دید.
اینکه چطور با قرار دادن صحنه مرگ خسرو در راه پلههای آن خانه با معماری افسونگرش حس و حال مرموز آن راتشدید میکند، یا چگونه با کمک تنالیته رنگهای گرم پاییزی صحنه سر بر زانو گذاشتن خسرو کنار رقیب مرده را باشکوه جلوه میدهد، یا با چیدن میزانسن خاص صحنه مرگ که خسرو افقی روی تخت دراز کشیده، امین عمودی بالای سرش ایستاده و لیلی پایین پای خسرو روی تخت نشسته، در یک ترکیب بندی زیبا رابطه سه گانه آنها را آشکار میسازد.
یابا انتخاب علیرضا آقاخانی که خاطره مرد به انتها رسیده فیلم «تنها دو بار زندگی میکنیم» را با خود به فیلم میآورد، به نقش امین جاذبهای رازآمیز میبخشد، یا استفاده از فضای شلوغ و گرم و صمیمی خانوادگی که قصه تلخ و عبوسش درباره مرگ را به سمت لحن سرخوشانه و باطراوت میبرد، یا ریتم پر انرژی و پویایی که کشش و ضرب اهنگ شوخ و شنگ درونی روایت را منتقل میکند.
و ترکیب خود مصفا و حاتمی در قالب یک زوج با انتخاب نامهای لیلی و خسرو که این حس را القا میکند که روایت مدرن و معاصری از افسانههای عاشقانه قدیمی از گذشتههای دور میبینیم که سرگذشت دلباختهای را برایمان تعریف میکند که دوست داشت در ذهن زن محبوبش ابدی شود.
فیلم «پله آخر» اثری مستقل، خاص و متفاوت است که نمونههای موفق و محبوب سینمای روشنفکرانه اروپا را به یاد میآورد که شبیه آن را در سینمای ایران ندیدهایم. فیلمی جذاب، دلنشین و لذت بخش که مثل هوای تازه در گورستان ارواح و اشباح فیلمهای مرده این روزهاست که حیف است دیده نشود و قدر نبیند.
منابع: خبرآنلاين، آذر نيوز