دو گوشی همراه همرنگ و هممدل دارد که در حوزه انتخابیهاش، پایتخت، هر کسی میتواند ادعا کند دستکم یکی از دو شماره او در حافظه گوشیاش ذخیره شده. به گواهی رکوردر روزنامه «وطن امروز»، گفتوگوی تقریبا دو ساعته ما با قهرمان ملی که در دفتر تجاریاش انجام شد، در پانزده فایل متوالی ثبت شده که هر فایل، نشاندهنده یک مکالمه تلفنی کوتاه ساعی است و این تازه جدای از دفعاتی است که تنبلیمان آمد با به صدا درآمدن همراه آقا هادی، دکمه مکث را فشار دهیم.
نماینده شورای شهر تهران و قهرمان المپیک به طور میانگین هر پنج یا شش دقیقه یک بار روی آنتن میرفت و آن هم در یک قرار خصوصی برای یک مصاحبه نسبتا رودربایستیدار. خودش هم در سینهکش مصاحبه اعتراف میکند «دست به گوشی»اش حرف ندارد که اتفاقا همان لحظه با روشن شدن نمایشگر گوشی، مجبور میشود کلید سبزر را فشار دهد. «الو؟»
شاید وقتی «بی.بی.سی» فارسی شایعهسازی کرد که هادی ساعی به جای تمرکز بر مبارزاتش در بازیهای آسیایی دوحه 2006 مدام با ستاد انتخاباتیاش در تهران در تماس است، همین «دست به گوشی بودن» به نقطه ضعفش بدل شد. مس شدن طلای حتمی او هم به آن شایعه دامن زد.
شایعه! این هم یکی از آن چیزهایی است که خانواده ساعی را تنها نمیگذارد ولی وقتی رو به رویش مینشینی، رفتار بیتکلفش را میبینی و لحن صمیمیاش را میشنوی، تو هم مثل همراه، مثل شایعات و مثل مراجعان طبقه چهارم و شورای شهر نمیخواهی تنهایش بگذاری. برای همین، هادی ساعی هیچ وقت تنها نیست؛ «الو؟»
این مقدمهای بود که وِیژهنامه سال 88 روزنامه وطن امروز برای گفت وگو با هادی ساعی قهرمان سابق المپیک و عضو فعلی شورای شهر تهران انجام داده است.
به گزارش خبرنگار ورزشی تابناک در این گفت و گوی نسبتاً مفصل روزنامه نزدیک به دولت با ساعی، وی به مسائل خاصی اشاره کرده که نشان میدهد واهمهای از جنجال ندارد؛ علیالخصوص در حال حاضر که با دنیای قهرمانی وداع کرده و دیگر چیزهایی همچون هوگوی تیم ملی را برای از دست دادن، ندارد. او البته از محافظه کاری نیز کاملاٌ غافل نشده اما گفتههایش در خصوص مقایسهاش با تختی و نشناختن مالکین اعتماد و اعتماد ملی و مسائلی از این دست جالب توجه است.
هادی ساعی سوار بر اسب مقصود هست یا نه؟
ـ بله، من سوارکارم.
اسب هم دارید؟
ـ بله، دو تا اسب دارم؛ مرسدس و فلز که در باشگاه آریا هستند و آنجا سواری میکنم.
میگویند تنیستان هم خوب است و اگر ادامه میدادید، قهرمانی، چیزی میشدید. راستدست هستید یا چپدست؟
ـ راستدست هستم. آدمهایی که در یک رشته قهرمان جهان میشوند، در رشتههای دیگر هم حرفی برای گفتن دارند. الان من به طور جدی سوارکاری میکنم. تا قبل از اینکه تکواندو را بگذارم کنار، خیلی مقطعی سواری میکردم چون مثلا یک سال در اردو بودیم میگفتند یک وقت نیفتی یک جایت بشکند. یادم هست یک بار سفری کاری به آلمان داشتم و میخواستم اسب هم بخرم.
ما را به یک باشگاه پرورشدهنده اسبهای اصیل آلمانی بردند، به مسئول باشگاه گفتند، این هادی ساعی، قهرمان المپیک است. خیلی تحویل گرفت ولی وقتی نوبت سواری رسید، خیلی جدی پرسید، چند سال است تمرین میکنی؟ گفتم دو سال.
چند اسب آوردند و پشت سر هم سواری گرفتم. عادت داشتم، چون در تهران هم هر وقت باشگاه میرفتم، از چند اسب مختلف سواری میگرفتم. این کار خیلی انرژی میگیرد. خلاصه! آن آقای آلمانی وقتی سواریام را دیده بود، شک کرده و پرسیده بود، مگر نمیگویند قهرمان المپیک است، قهرمانان المپیک قبل از مسابقات چنین ریسکی نمیکنند چون یک وقت از اسب میافتند و مصدوم میشوند.
آخرش هم به من گفت، محال است تو فقط دو سال سواری کرده باشی، حداقل ده سال است سوارکاری. این نشان میداد وضعم خیلی خوب است.
در تنیس وضعتان چطور است؟ سبک خاصی دارید؟
ـ نه! ولی الان پنج، شش سال است بازی میکنم. راستش پیشنهاد شده بود که تکواندو را ول کنم بروم تنیس.
میگویند تنیس ورزش سیا30ون است و خیلی از آدمهای سیا30 ما برای تنیس به مجموعه انقلاب میروند.
ـ من به انقلاب نمیروم. یک زمین خصوصی تنیس هست در دیباجی جنوبی که خوشبختانه زمستانها هم میتوانیم بازی کنیم.
پس با هیچ کدام از آقایان تنیس بازی نکردهاید.
ـ نه من از سیا30ون فراری هستم. تازه من با بچههای تیم ملی تنیس مثل اشکان (شکوفی) و سعید بازی میکنم. آن آقایانی که شما میگویند در سطح ما نمیتوانند بازی کنند و فقط توپی به راکت میزنند. اگر هم وارد باشند سن و سال و توانشان اجازه نمیدهد دنبال توپ بدوند.
مثل اینکه دقیقا دو عضو مورد نیاز تنیس را هم ندارید؛ دست سالم و زانوی سالم.
ـ پس خبر ندارید، با همین وضع فوتبال هم بازی میکنم و خیلیها میگویند فوتبالت از تکواندوتان هم بهتر است، البته سالنی. سوارکاری را هم که سنگین دنبال میکنم.
گویا قرار است زانو و دستتان را جراحی کنید؟
ـ جراحی زانویم را هر وقت که سرم خلوتتر شد انجام میدهم. بعد هم باید برم پیچهایی ک در دست دارم را دربیاورم. دکتر گفته بود بعد از سه، چهار ماه میتوانی درشان بیاوری.
مگر دستتان را قبل از المپیک عمل نکرده بودید؟
ـ چرا! ولی در المپیک پکن لگد خورد و شکست. تا حالا دو بار عمل کردهام، یک بار قبل از المپیک که بلافاصله سر تمرین ضربه خورد و بعد هم در خود المپیک کاملا شکست. قبلا در بازیهای آسیایی دوحه دستم مو برداشته بود، ولی جدی نبود تا اینکه در المپیک در بازی اول دستم شکست و بازی دوم یک لگد دیگر خورد که وضعش بدتر شد.
و بعد از قهرمانی با دست آویخته از گردن به ایران برگشتید. درد هم دارید؟
ـ دستم دیگر درد ندارد ولی زانویم چرا (با دست لق بودن کاسه زانویش را نشانمان میدهد).
پس خداحافظی برای شما یک توفیق اجباری بود؟
ـ نه کاملا! چون در المپیک با همین وضعیت بازی کردم. ده ماه قبل از المپیک رباط صلیبی پایم پاره شده بود و باید با همان شرایط تمرین میکردم و مسابقه میدادم. میتوانستم زانویم را ببندم و یک مقدار با وزنه عضلات پایم را قویتر کنم و با همین وضع ادامه بدهم. ولی مسأله این است که دیگر نمیخواستم تکواندو را ادامه بدهم و حالا باید به فکر عمل بعد از عید باشم.
تکواندو مثل فوتبال یا دیگر رشتهها عمر مفید ندارد؟
ـ بستگی به فیزیک بدنی دارد. تکواندوکاهایی که یک مقدار از نظر فیزیکی آمادهتر هستند میتوانند تا 34 یا حتی 35 سالگی ادامه بدهند، پس من هم میتوانستم دو، سه سال دیگر بازی کنم. به این معنی که عمل میکردم و بعد از دو، سه ماه استراحت دوباره کار میکرد.
حالا بعد از خداحافظی چه کار میکنید؟ یک جایی گفته بودید میخواهید به تجارت بینالمللی بپردازید.
ـ الان عضو هیأت مدیره فدراسیون (تکواندو) هستم و آنجا فعالیت میکنم. یک تیم هم دارم به اسم «گاز پارسیان» که در لیگ دسته یک تکواندو حضور دارد. تیم بزرگسالانمان دو هفته قبل از اینکه لیگ به پایان برسد، صدرنشین بود. تازه ملیپوش نداریم و همه جوان هستند. من سرپرست هستم و اعضای کادر فنیمان آقایان کریمی و مقانلو هستند.
یک تیم نوجوانان هم داریم که این جمعه فینالشان است و آقای اصغر طهماسبی همراه برادرم (مهران) مربیگریاش را بر عهده دارند.
برادر کوچکترتان؟ پس تکواندو در خانواده ساعی زنجیرهوار به ارث میرسد.
ـ تکواندو را در خانوادهمان اول از همه من شروع کردم و بعد برادرم مهران و خواهرم مهرورز.
هنوز آن شلوار قهوهای را دارید؟
ـ آن گرمکن قهوهای؟ (با خنده) بله، روز اولی که تکواندو را شروع کردم، پوشیدم. آن موقع خیلی کوچک بودم، فقط شش سال داشتم. رفتم باشگاه، لباس مخصوص داشتم، عموقربان آن را برایم آورد ولی نگهش داشتم.
ولی مثل اینکه تکواندوکاهای خانواده ساعی به هادی، مهران و مهرورز محدود نمیشوند.
ـ بله برادر کوچکترم مهدی هم تکواندوکای خوبی بود ولی به نارسایی قلبی مبلا شد و در نوزده سالگی به رحمت خدا رفت. در سال 1373. قبل از آن هم برادر بزرگترم تصادف کرد و فوت شده بود.
روی شما چه تأثیری گذاشت؟
ـ منظورتان فوت مهدی است؟ خیلی سخت بود، من سه سال قبل از آن هم برادر بزگترم را از دست داده بودم و یک سال قبل از برادرم بزرگم، پدرم فوت کرده بود.
این اتفاقات پشت سر هم از راه میرسیدند. هم در اردو و مسابقه بودم، هم درس میخواندم و بعد از برادر بزرگترم، سرپرست خانواده هم شده بودم. هم درس، هم ورزش و هم کار، خیلی سخت بود.
وقتی آن اتفاق برای برادرتان افتاد، باید میرفتید به مسابقات آسیایی بانکوک تایلند که گویا خودتان هم اصلا موافق نبودید.
ـ بله! قبل از بازیهای تایلند بود که من نمیخواستم بورم چون شرایطم خوب نبود و دیگر تمرین هم نمیکردم و خیلی حالم بد بود. ولی مجبور بودم بروم. بازیهای آسیایی مثل المپیک بود و اسامی را از دو ماه قبل برای IDکارت رد میکردند. نمیشد یک نفر را جایگزین کنند.
نیچه یک جمله معروف دارد که هرچه من را نمیکشد قاعدتا من را قویتر میکند. شما به چنین تجربهای رسیدهاید؟
ـ بله! حقیقت دارد اگر قرار باشد آدم با از دست دادن عزیزانش خودش هم از بین برود که دیگر اصلا دنیا به هم میریزد.
تا به حال به این فکر کردهاید که شاید شما دارید راه مهدی را ادامه میدهید؟
ـ یک موقع آدم میخواهد یک کارهایی را برای خودش انجام دهد ولی به جایی میرسی که دیگر انگیزه نداری آن کار را ادامه بدهی. من یک بار دلم میخواست قهرمان جهان بشوم و شدم ولی اگر میخواستم دوباره برای دل خودم قهرمان بشوم، دیگر آن انگیزه را که سخت تمرین کنم و فشار بیاورم، نداشتم بلکه همیشه به خاطر خانوادهام بود که سعی و تلاش میکردم. میگفتم بروم قهرمان بشوم که یک اتفاق خوبی در زندگی ما بیفتد، هم از لحاظ مالی و هم از لحاظ روحی ـ روانی.
بعد از همه سختیها، موفقیتهای من یک جورهایی موجب میشد که خانواده ذرهای غمها را فراموش کنند و روحیه مادرم بهتر شود. او هم خیلی سختی و هم خیلی زحمت کشید و در واقع روحیه خانواده را مادرم حفظ کرد. با صبری که داشت و سختیهایی که کشید، نمیگذاشت ما کمبودی حس کنیم.
چون اگر کسی نبود که آن خانواده را حفظ کند حتما آینده دیگر در انتظار خانواده ساعی بد و مسیر زندگی ما یک جور دیگری میشد. من هم بزرگتر خانواده و در واقع پسر بزرگ خانواده بودم و مشکلات را حس میکردم. به هر حال باید از مشکلات عبور میکردیم که شکر خدا، عبور کردیم.
خواهرتان هم مثل شما از ابتدا یک رقیب بزرگ داشت که در تکواندو موفق شد؟ چون بعد از رقیب بزرگی مثل شما رقبای دیگر خیلی کوچک به نظر میرسیدند.
ـ البته من خودم وقت کمی داشتم تا با او تمرین کنم. مدام در اردو بودم ولی چون مهرورز (ساعی) ما را میدید و خودش را با ما مقایسه میکرد، این انگیزه را برای او به وجود آورده بود که خودش را به ما برساند. یعنی دیگر خودش را خیلی با دخترها مقایسه نمیکند و همین موجب شده که موفقتر از دیگران باشد.
آیا ورود شما به عرصههای اجتماعی، به این خاطر نبود که در خودتان انگیزه تازهای برای ادامه قهرمانیها به وجود بیاورید؟
ـ ببینید! وقتی در جامعه، مردم به طرف شما میآیند ود وستتان دارند، به همان اندازه هم از تو خواسته دارند. آنقدر مردم به طرفت میآیند و آنقدر مشکلات و خواستههایشان زیاد است که یک ورزشکار معمولی، کاری از دستش برنمیآید. من هم آمدم وارد فعالیتهای اجتماعی شدم که بتوانم یک کمکی از این طریق به آنها بکنم. وقتی آدم مسئولیتی دارد، دستش برای کمک هم بازتر است.
این به منطقهای که در آن زندگی میکردید، برنمیگشت؟
ـ خب چرا، شهرری جزو مناطق محروم است که مردمش از لحاظ مادی و معنوی نیازهایی دارند و هر قدر بیشتر مردم، آدم را میشناسند، توقعشان بالاتر است.
و عجیب است که این منطقه به شدت هم ورزشکارخیز است. از پوریای ولی تا امروز بزگترین ورزشکاران ما از آنجا آمدهاند.
ـ یادم میآید در جریان المپیک سیدنی، شهرری به عنوان ورزشیترین شهر آسیا و اقیانوسیه شناخته شد چون در همان سیدنی، شش تا از بچههای شهرری در کاروان ورزشی ایران بودند؛ من، دبیر، کاظمساریخانی و ملکمحمدی در جودو، سیدروحالله حسینی در بوس و ... در این المپیک هم شش نفری میشدیم از جمله حسین جاهید و حمید سوریان.
چرا اکثرا در رشتههای رزمی و انفرادی هستند؟ این به خاطر تأثیر اسطوره پوریای ولی روی مردم ری است یا دلیل دیگری دارد؟
ـ کلا مردم در شهرری ورزشیتر هستند، شاید سختیهای زندگی موجب میشود آدم سرسختتر و محکمتر بار بیاید. آدمهایی که نه فقط از لحاظ جسمی که از لحاظ روحی و روانی هم قویتر هستند میتوانند در ورزش موفقتر باشند. نه اینکه در شمال شهر کسی ورزش نمیکند، تازه آنجا فرهنگ ورزش کردن هم بیشتر است تا پایین شهر.
ولی در شمال شهر مردم بیشتر با ورزش تفریح میکنند یا برای سلامت ورزش میکنند اما بچههای پایین شهر با ورزش زندگی میکنند، درآمد و موقعیت برای خود و خانوادهشان به دست میآورند، پس انگیزه ورزش کردن در اینجا خیلی بیشتر است.
در شهر ری یک بچه کوچولو در خیابان من را که میبیند جلویم لگد میاندازد. هم استعدادهای بهتری هست و هم سختیها بیشتر هستند. در بالای شهر پدر و مادرهایی که یک مقدار مرفهتر هستند، بچههایشان را میگذارند که مثلا بروند کشتی یا تکواندو. اما این ورزشها برای بچههایی پایین مناسبند چون هزینههای سنگینی سنگینی هم ندارند.
در مجموع مدالها، شما با مرحوم غلامرضا تختی در یک سطح هستید. حتی در المپیک شما مدالهای بهتری گرفتهاید. شما دو طلا و یک برنز در المپیک گرفتهاید و شادروان تختی یک طلا و دو نقره. به اضافه اینکه برای هر دویتان میدان نامگذاری کردهاند.
ـ راستش من هیچوقت خودم را با تختی مقایسه نمیکنم.
راستی! آخرین باری که به میدان ساعی رفتید، کی بود؟
ـ تازه یک هفته است میدان را به اسم من کردهاند (آخرین هفته دی ماه) آخرین بار عاشورا انجا بودم ولی از وقتی به اسم من کردهاند، نرفتهام.
پیشنهادش را چه کسی داد؟
ـ وقتی تازه از المپیک آمده بودم، پیشنهادش را اعضای شورا داده بودند که یک ماه پیش مصوبش کردیم.
جالب است که در کشور ما علی دایی میتواند در ورزشگاه دایی بازی کند، حسین رضازاده در سالن رضازاده تمرین کند و هادی ساعی در میدان ساعی قدم بزند.
ـ این اتفاق خوبی است چون قبلا ما اماکنمان را به اسم کسانی میکردیم که دیگر در میان ما نبودند. این هم خوب است ولی قشنگتر این است که از کسی تقدیر شود که هنوز هست. این انگیزه خوبی هم برای آن فرد میشود. من اخیرا در یکی از مجلات (همشهری محله) دیدم، رفتهاند و در میدانی که به نام من کردهاند با مردم مصاحبه انجام دادهاند، با بچههای کوچولو و بچه محلها. از آنها پرسیده بودند، کسی که اسمش را روی میدان گذاشتهاند میشناسید؟ آنها هم گفته بودند، بله، میشناسیمش، قهرمان است.
خب! این انگیزه بزرگی است برای من که میبینم قدرم را میدانند تا اینکه فردا اسم یک سالن را بگذارند سالن مرحوم هادی ساعی!
بحث من فقط خودم نیست. ما در حوزههای فرهنگی، ورزشی، علمی و اجتماعی آدمهای خیلی بزرگی داریم و خوب است این کار را شروع کنیم.
آیا مثلا محمدرضا شجریان روزی در سالنی به همین نام خواهد خواند؟
ـ نمیدانم، متأسفانه همین چند وقت پیش تازه وقتی «قیصر امینپور» از میان ما رفت، یک میدان را در شورای شهر به اسمش کردیم. واقعا متأسف شدم، به ویژه که ایشان همسایه پدرخانم من هم بود و با او سلام و علیک داشتم. یک بار در پارکینگ با او سلام و علیک میکردم که یکی از همسایهها گفت: «ولش کن» شوکه شدم، پرسیدم چرا؟ گفت: «این چه شعرهایی است که میگوید، بچهها نمیتوانند حفظان کنند» تأسفآور است.
اما در پاسخ به اینکه چرا سالنی به اسم محمدرضا شجریان نداریم، باید بگویم چون اصلا سالنهایمان خیلی کم است. مثلا فقط یک تالار وزارت کشور را داریم. تالار رودکی را هم که نمیتوانیم به اسم شجریان کنیم!
این نامگذاریها طرح چه کسی بود؟
ـ کار کمیسیون فرهنگی شورای شهر که رئیس آن آقای مسجدجامعی است. به هر حال فرهنگی است و در این مسائل توانمند.
میدان ساعی چطور؟
ـ البته آن زمان من ایران نبودم ولی آن هم پیشنهاد کمیسیون فرهنگی بود.
گویا هنوز در پکن بودید که خبر نامگذاری «میدان ساعی» پیچید. کسی چیزی نگفت؟
ـ چرا اتفاقا یک آقایی در مجلس میخواست بقیه را مجاب کند که اگر فردا از هادی ساعی خطایی سر زد چه کارکنیم، که با مخالفت دیگران روبهرو شد. واقعا عجیب است. آدم نمیداند آیا آدمهایی که اینطور اشکالتراشی میکنند، خودشان مگر امامزاده هستند؟ نباید مدام قسمت خالی لیوان را ببینیم.
مثلا علی دایی را نگاه کنید، اگر خوبیهای او را در یک کفه ترازو بگذاریم، خیلی از معایبش سنگینتر است ولی عدهای مدام علیه او اشکالتراشی میکنند.
اصلا چرا ورزش اینقدر در مقایسه با فرهنگ، هنر، صنعت و حتی سیاست عمده شده است؟
ـ خب! برای اینکه در دنیای امروز، ورزش برای خودش یک مقوله صنعتی است.
ولی مثلا در غرب، یک ورزشکار به ندرت شانس ورود به سیاست را دارد. بزرگترین فوتبالیستها نیز چنین شانسی ندارند.
ـ شما اگر به ورزشکارهای خودمان هم نگاه کنید، میبینید قرار نیست هر کدامشان نامزد شدند، رأی بیاورند.
به هر حال ورزشکاری به همین شورای شهر راه یافته که میدانیم به درد این کار نمیخورد.
ـ بالاخره شخصیتها متفاوت هستند و الان هم باید بگویم که ورزشکاران دیگر رأی نمیآورند. البته مردم، ورزشکاران را قبول دارند چون لحظاتی را با آنها گذراندهاند. شاید خیلیها خود من را ندیده باشند ولی با مسابقات من گریه کرده، خوشحالی کرده، پیروز شده یا شکست خوردهاند. این خاطراتی که در ذهن مردم ماندهاند موجب میشود آنها فکر کنند ما را میشناسند و خیلی راحتتر به ما اعتماد کنند.
اما در انتخابات مجلس هشتم تعداد بیشتری از آدمهای ورزشی نامزد شدند و رأی نیاوردند که یک شکست کامل برای ورزشیها بود.
ـ برای اینکه ورزشیها به این آسانی آدم دیگران نمیشوند و زیر پرچم این و آن نمیروند. امیررضا خادم چهار سال آنجا بود و دست آخر وارد هیچ دستهبندیای نشد در حالی که سیا30ون مدام دارند برای خودشان تیم جمع میکنند. خادم آنقدر از این بازیها به دور بود که میگفت: «بعد از انتخابات مجلس هشتم تازه فهمیدم چقدر تنها هستم چون حتی یک نفر را در وزارت کشور نمیشناختم که زنگ بزنم و بپرسم آرایم چقدر است».
ولی شما که از جمع اصلاحطلبان به شورا رفتید.
ـ داستان من چیز دیگری است. مردم به خاطر خود من به من رأی دادند. من هیچی نداشتم. خیلی از مردم میآمدند ستادم تازه میفهمیدند که من کاندیدا شدهام! تا سه روز مانده به پایان مهلت تبلیغات هنوز به تهران نرسیده بودم چون در بازیهای آسیایی دوحه بودم. در حالی که حتی مسابقه ملی من را از تلویزیون پخش نکردند و گفتند هادی ساعی به دلیل کاندیدا بودن ممنوعالتصویر است.
آن موقع آقای دبیر ظاهرا مستقل اما با حمایت آشکار یکی از چهرههای سیا30 شرکت کرده بود و شما از طرف اصلاحطلبان...
ـ من هم از طرف اصلاحطلبان شرکت کردم، هم در فهرست گروه قالیباف بودم. هم در فهرست آقای جاسبی و هم در فهرست خانم کروبی تنها در فهرست رایحه خوش خدمت حضور نداشتم که آنها هم با من صحبت کردند، گفتم اگر میخواهید شما هم اسم من را بگذارید چون مردم من را چهرهای ملی میشناسند و آدمی نیستم که بروم به یک طرف خواص دوست ندارم چپ و راست بروم.
یعنی اصلاحطلب نیستید؟
ـ نه اینکه اصلاحطلب نباشم، مثلا وقتی تازه از المپیک برگشته بودم، یکی از روزنامهها تیتر زد: «هادی ساعی، قهرمان اصلاحطلب!» که بلافاصله با یکی از سایتها مصاحبه و به این کار اعتراض کردم.
یعنی مستقیما به آقای کروبی اعتراض کردید؟
ـ به هر حال حرفم را زدم. گفتم حالا که پیراهن ملی را به تن کردهام و به عنوان یک نماینده ایران رفتهام به مسابقات، نباید به انحصار گروه خاصی دربیایم. بحث سیا30 یک چیز است و بحث ملی چیز دیگر و این بحث، بحث ملی بود. حتی آقایان (اصلاحطلب) می]واستند به من جایزه بدهند، فگتم ببینید ما یک مدال طلا گرفتیم، فقط همین، دیگر این تیترهای مسخرهتان برای چیست؟
در دفترتان در شورای شهر هم روی میزتان «همشهری» و روزنامههای اصلاحطلب مثل «اعتماد» را دیدیم ولی خبری از «اعتماد ملی» نبود.
ـ راستش اصلا نمیدانم «اعتماد» یا «اعتماد ملی» برای کیست.
نمیتوانید بگویید نمیدانید.
ـ اصلا من همیشه روزنامههایی را میخوانم که از من بد نوشته باشند.
شاید تنها جایی که عملکرد شما در ورزش زیر سؤال رفت، بازیهای آسیایی دوحه بود. آن موقع «بی.بی.سی» شایعهای به راه انداخت که در رسانههای ایران هم پیچید. میگفتند هادی ساعی کنار تاتامی وقتش را با تماسهای مشکوک با ایران میگذراند و این مسأله به فعالیتهای انتخاباتی شما ربط داده میشد.
ـ تا حالا این را نشنیده بودم. راستش من با تلفن زیاد حرف میزنم. همین الان که با شما حرف میزنم بارها و بارها تلفنم زنگ میخورد (همان لحظه تلفن همراهش زنگ میخورد) اما اتفاقا وقتی سر تمرین هستم تنها کسی هستم که همه چیز را رعایت میکنم. اولین نفر میرفتم سر تمرین، آخرین نفر میآمدم، به خاطر اینکه در چند سال آخر کاپیتان تیم بودم و از همه بیشتر سابقه داشتم. هیچوقت هیچکس ندیده سر تمرین موبایل آورده باشم. اگر وقتم آزاد باشد که به خودم مربوط است و هنگام بازی هم چه کسی دیده که یک نفر با خودش موبایل بیاورد.
این شایعه را رقبای شما که گفته میشد در حوزه شهر ری رقابت شدیدی با هم دارید، ساخته بودند؟
ـ ببینید! من دنبال این داستانها نیستم، این را هم که عضو شورای شهر هستم، اصلا برایم اهمیتی ندارد. همین الان هرجا که میروم اینطور خودم را معرفی میکنم: بنده هادی ساعی هستم، عضو سابق تیم ملی تکواندو!
اصلا اشارهای نمیکنم که عضو شورای شهر هستم. میبینید چطور لباس میپوشم؟ همانطور که قبلا میپوشیدم. مثلا با خودم نمیگویم که الان در محیط رسمی باید کت و شلوار بپوشم.
سؤالی که از شما و دیگر ورزشیهای وارد شده به سیاست وجود دارد این است که چرا شادروان تختی که به شدت سیا30 هم بود، هرگز وارد سیاست نشد؟
ـ اتفاقا سر سیا30کاریهایش بود که با او چنان کردند.
خب! همه میدانیم تختی به جریانهای مخالف رژیم پهلوی نزدیک بود اما دیده بودیم که هرگز پا به سیاست نگذاشت آن هم حتی وقتی بزرگان از او خواستند که وارد شود.
ـ قصد ندارم کسی را خراب کنم اما از شما میپرسم، مگر تحصیلات تختی چه بوده است؟ ولی الان خیلی فرق کرده. امیررضا خادم دکتر است، علیرضا دبیر دکتر است، خودم دارم فوق لیسانس میخوانم، خیلی شرایط فرق کرده.
زمان تختی هم امامعلی حبیبی، سواد چندانی نداشت و از کشتی به سیاست رفت.
ـ البته الان هم ما سیا30 نیستیم. شورا یک نهاد مردمی، اجتماعی، فرهنگی مدنی است نه سیا30! حالا آقایان به خاطر یک رأی بیشتر، سیا30اش کردهاند. من که شخصا به سیا30کاری آقایان کار ندارم و جایی که کنار مردم باشم کار میکنم. برایم اصولگرا وا صلاحطلب فرقی نمیکند.
دارید از جواب دادن طفره میروید؟
ـ نه! من چراهای خودم را گفتم، چراهای آن روز تختی را دیگر نمیدانم.
پس اینطور بپرسیم، آیا تختی به این دلیل از سیاست پرهیز نکرد که میخواست خودش بماند؟
ـ یا شاید هم احساس میکرد تواناییاش را ندارد. من نمیتوانم به جای او صحبت کنم. فقط میتوانم بگویم که این درد من هم هست. بارها شده با همکارانم در شورای شهر بحث کردهام که چرا د نبال کار مردم نیستید و فقط به دسته خودتان فکر میکنید. حتی با آنها دعوا هم کردهام، چه اصلاحطلب و چه اصولگرا.
یک روز یکی از همین آقایان از ما پرسید که چرا شما ورزشکارها همهتان سیا30 شدهاید؟ من جوابش را اینطور دادم که اولا کاری که ما میکنیم، اجتماعی و مدنی است ولی اگر هم احساس میکنید ما سیا30 هستیم، عیبی ندارد. حالا بفرمایید قبل از انقلاب ورزش کشور زیر دست چه کسی بود؟ گفت، فلان کس، گفتم خدا پدرت را بیامرزد، مگر سیا30 نبود؟ این طرف انقلاب هم از موقعی که یادمان میآید، یک آدم سیا30 بالای سر ورزش نشسته بود. پس چرا ورزشیها صدایشان درنمیآید؟
حالا چهار تا ورزشکار هم بیایند کار سیا30 بکنند، آن هم ورزشکارانی که سطح سوادشان از خیلی از شماها بیشتر است. شما نهایتا معلم بودهاید با مدرک فوق دیپلم.
و احیانا خودش را هم دارد میکشد که بیاید مدیر ورزشی شود ...
ـ احسنت ... ورزش شده سکوی پرش برای آدمهای سیا30. حالا دیگر باب شده که هر کس میشود رئیس سازمان، فردا میخواهد رئیسجمهور شود. وقتی میبینید در استادیوم صد هزار نفری یک عده دارند تشویقش میکنند و چند نفر هم میگویند فلانی، دوستت داریم، فکر میکند فردا در انتخابات هم به او رأی میدهند.
منظورتان آقای مهرعلیزاده نیست؟
ـ چه فرقی میکند؟ مهرعلیزاده نه، هاشمیطبا!
خب! شما وقتی نامزد شورای شهر شدید، چه فکر میکردید؟
ـ انگیزه من مردم بودند و هنوز هم هستند. شما از در ساختمان شورای شهر که وارد شوید، میبینید کدام نماینده بیشتر از همه مراجعهکننده دارد. اگر مأموران دم در نگفتند که 80 درصد مراجعان شورا با هادی ساعی کار دارند، من دیگر پایم را اینجا نمیگذارم. بپرسید! آنها به شما خواهند گفت که هادی ساعی در دفترش باز است و همه در حال آمد و رفت هستند طوری که دفترهای مجاور ما گلایه دارند که چه خبرت است، میخواهی ناهار بخوری هم ده نفر در دفترت نشستهاند.
از هفته بعد از روزی که انتخاب شدم پا به پای رسول خادم میرفتم به مناطق و جلسات تا در این چهار ماهیی که وقت داشتم تا رسما عضو شورای شهر شوم یک پیشزمینه ذهنی داشته باشم. اتفاقا آن موقع بحث بودجه بود و من تا رسما عضو شورا شدم تمام جزییات مربوط به بودجه سال 86 را میدانستم چون در تمام جلسات انتهایی دوره قبل از خودمان شرکت داشتم.
یکی از روزنامهها نوشته بود، تعجب نکنید، هادی ساعی که در جلسه نشسته هنوز عضو شورا نشده!
خب! شما میگویید با تختی فرق دارید ...
ـ ببینید، قبلا هم گفتم هیچوقت خودم را با تختی مقایسه نمیکنم. برای اینکه نه من مثل تختی هستم و نه تختی مثل من بوده. مثالی میزنم، خیلی از بچهها میگویند، ای کاش ما جای تو بودیم ولی من به آنها میگویم، هرگز چنین آرزویی نکنید چون نمیدانید من چه سختیهایی را کشیدهام، طوری که دست و پای شکسته، پیششان هیچ است.
آرزو داشته باشید که به من برسید و حتی بهتر از من ولی آرزو نکنید جای من باشید.
ـ چه فرقی میکند؟ مهرعلیزاده نه، هاشمیطبا!
خب! شما وقتی نامزد شورای شهر شدید، چه فکر میکردید؟
ـ انگیزه من مردم بودند و هنوز هم هستند. شما از در ساختمان شورای شهر که وارد شوید، میبینید کدام نماینده بیشتر از همه مراجعهکننده دارد. اگر مأموران دم در نگفتند که 80 درصد مراجعان شورا با هادی ساعی کار دارند، من دیگر پایم را اینجا نمیگذارم. بپرسید! آنها به شما خواهند گفت که هادی ساعی در دفترش باز است و همه در حال آمد و رفت هستند طوری که دفترهای مجاور ما گلایه دارند که چه خبرت است، میخواهی ناهار بخوری هم ده نفر در دفترت نشستهاند.
از هفته بعد از روزی که انتخاب شدم پا به پای رسول خادم میرفتم به مناطق و جلسات تا در این چهار ماهیی که وقت داشتم تا رسما عضو شورای شهر شوم یک پیشزمینه ذهنی داشته باشم. اتفاقا آن موقع بحث بودجه بود و من تا رسما عضو شورا شدم تمام جزییات مربوط به بودجه سال 86 را میدانستم چون در تمام جلسات انتهایی دوره قبل از خودمان شرکت داشتم.
یکی از روزنامهها نوشته بود، تعجب نکنید، هادی ساعی که در جلسه نشسته هنوز عضو شورا نشده!
خب! شما میگویید با تختی فرق دارید ...
ـ ببینید، قبلا هم گفتم هیچوقت خودم را با تختی مقایسه نمیکنم. برای اینکه نه من مثل تختی هستم و نه تختی مثل من بوده. مثالی میزنم، خیلی از بچهها میگویند، ای کاش ما جای تو بودیم ولی من به آنها میگویم، هرگز چنین آرزویی نکنید چون نمیدانید من چه سختیهایی را کشیدهام، طوری که دست و پای شکسته، پیششان هیچ است.
آرزو داشته باشید که به من برسید و حتی بهتر از من ولی آرزو نکنید جای من باشید.
حتی بعضی از دوستان میگویند یادت میآید با هم میرفتیم باشگاه، اگر ما هم ادامه داده بودیم الان قهرمان جهان بودیم! خب! من چه میتوانم به آنها بگویم؟ در حالی که بودند کسانی که پا به پای من جلو میآمدند ولی مثل من نشدند، حالا یا استعدادش را نداشته یا یک جایی به بعد تاب سختی را نداشتهاند. خب! همه که قرار نیست ساعی بشوند.
آیا هادی ساعی هم در این فضا برای خودش خط مشی سیا30 قائل است؟
ـ من خط مشی سیا30ام را دنبال میکنم ولی فقط برای خودم. دنبال کسی راه نمیافتم و بگویم مردم، دوست و رفیق! به فلانی رأی بدهید.
این فلانی، آقای خاتمی است؟
ـ بله، من خاتمی را دوست دارم و چه زمانی که رئیسجمهور بود و چه حالا که نیست، با هم رفیق بودیم.
آیا رأیی که آوردید هیچ ربطی به آقای خاتمی نداشته؟
ـ اتفاقا خود اقای خاتمی یک بار درآمد جلوی همه اصلاحطلبان گفت، فکر نکنید فلانی را آوردهاید توی لیستتان دارید به او لطف میکنید، شما هستید که دارید از او استفاده میکنید که همین هم به همه آنها ثابت شد چون من نفر سوم شدم و دیگر منتخبان اصلاحطلب از هشتم، نهم به پایین بودند.
کاملا مشخص بود رأیی که من آوردم، رأی خودم بوده؛ اگر نه، اگر قرار بود از لیست آنها رأی بیاورم، بعد از آقای مسجدجامعی، آقای نجفی و خانم ابتکار، دوازدهم به بعد میشدم. چون بالاخره آنها خیلی بیشتر از من به اصلاحطلب بودن معروفند.
اما دوستانی که پای صندوق بودند، میگفتند فرقی نمیکرد مردم این طرفی باشند یا آن طرفی، شده از لیستهایشان یک نفر را کم میکردند و اسمم را جا میکردند، حتی اگر لیستشان رایحه خوش خدمت بود.
شما هیچ وقت موقع انتخابات دچار عذاب وجدان ...
ـ اتفاقا هر وقت زمان انتخابات میرسد، میروم سفر چون با خودم فکر میکنم چه طرف خاتمی را بگیری و چه دیگری بالاخره اینها یک سری موافق و مخالف دارند، سلیقهای هم هست، یعنی نمیشود فلانی حتما خوب باشد، فلانی حتما بد.
هر کس یک رأی دارد و من هم مخفیکاری نمیکنم. اما اینکه بیایم تبلیغ کنم و دین این همه آدم را بیندازم گردن خودم که به رفیق من رأی بدهید، نه!
شما میخواهید این طوری در میان یک جمع سیا30کار دوام بیاورید. در حالی که با روش مرسوم میان آنها موافق نیستید.
ـ مثلا فکر کردهاید در شورا نباشم برایم خیلی مهم است؟
احساس نمیکنید به عنوان نماینده شورای شهر، نمایندگیتان پیش مردم وزنی ندارد بلکه هادی ساعی ورزشکار، دارای وزن است؟
ـ خب! مردم من را به خاطر هادی ساعی بودنم خیلی بیشتر میشناسند اصلا به خاطر آن به من اعتماد کرده و رأی دادهاند.
همین حالا با دیگر اعضا که جایی بازدید داریم و میرویم بین مردم، آنها با ما ورزشیها خیلی راحتترند وا ین شاید ع کس چیزی باشد که شما میگویید. طرف، ما را تا به حال ندیده ولی آنقدر در تلویزیون ما را دیده که با ما احساس پسرخالگی میکند.
میرویم یک جایی بازدید، به هر حال بازدید رسمی است ولی راحت میآیند جلو، مشکلشان را میگویند ولی به آن دیگریها نزدیک نمیشوند، چون آنها را سیا30 میدانند و حتی یک فاصلهای را هم با آنها حفظ میکنند ولی من را میبینند، دست گردنم میاندازند، «هادی جون» صدایم میزنند، عکس یادگاری میاندازند، به همین راحتی. من همین را دوست دارم. اصلا برای اینکه داخل مردم باشم رفتم دنبال این کارها.
هادی ساعی خیلی موقعیتهای خوبی داشته ودارد که مثلا مربی تیم ملی فلان کشور شود، هر روز بیایند مرا ببرند و بیاورند و حتی نگذارند ساک دستیام را دست بگیرم ولی عاشق این هستم که بین مردم باشم. یک مدت مربی تیم ملی ایرلند بودم که خیلی زود از آرامش و سکوت آنجا فرار کردم چون با مردم آنجا ارتباط نداشتم،اگر نه شرایطم عالی بود.
شما لیسانس تربیت بدنی دارید، تحصیلات دیگری هم دارید؟
ـ الان دارم MBA میخوانم و از آن طرف فوق لیسانس تربیت بدنی را ادامه میدهم.
پس همانطور که قبلا گفته بودید، جدا قصد ادامه تجارت بینالمللی دارید.
ـ بیزینس که همیشه با من بوده است. وقتی از شانزده سالگی سرپرست خانواده شدم، مجبور بودم کار کنم. در تکواندو از همه بچههای دیگر بیشتر پول درآوردهام. شاید مثل فوتبالیستها نبوده ولی لااقل دو برابر بهترینهای تکواندو درآوردهام. با این حال هیچ وقت روی پولی که از تکواندو درآوردهام، حساب باز نکرده و هیچ وقت با پول تکواندو زندگی نکردهام. برای اینکه چیزی نبوده که بخواهم با آن زندگی کنم. همین الان هم میبینید که دفتر و بیزینس خودم را دارم، دفتر تبلیغاتی، نمایندگی سایپا و ... حتی یک صندوق خیریه در شهرری دارم. احساس کردم این کار را باید بکنم. یک ساختمان هم برایش خریدهایم تا به مردم محروم آنجا کمک کنیم.
در این دو سال که از شورای شهر سوم میگذرد، سر و صدای زیادی از هادی ساعی نشنیدهایم.
ـ الان خودم اعتراف میکنم که در یک سال اول واقعا برای شرکت در المپیک تمام انرژیام را میگذاشتم و نه شورا. جا دارد از آقای چمران هم تشکر کنم که لطف کرد و گفت، المپیک برای تو مأمویت به حساب میآید.
پس میتوان گفت بزرگترین دستاورد شورای شهر مدال طلای المپیک پکن بوده است. در پکن از شما استقبال رسمی هم شد؟
ـ بعضی دوستان میخواستند چنین تشریفاتی راه بیندازند و مثلا ما را با پرواز مخصوص بفرستند که قبول نکردم.
چطور وقتتان را بین ورزش و مسئولیتتان تقسیم میکنید؟
ـ قبل از المپیک را که گفتم اما الان فقط دوشنبهها برای خودم است در صورتی که برای شورا دو روز در هفته هم کافی است چون نمایندگی شورای شهر شغل پارهوقت به حساب میآید.
مثلا شنبهها ساعت 3ـ5 بعدازظهر کمیسیون ماده 100 هستم، صبحهایش هم نماینده شورا در نظام وظیفه هستم که یک سال اول یک نفر دیگر جای من میرفت. یکشنبهها و سهشنبهها جلسههای روتین شوراست. چهارشنبهها ملاقات مردمی داریم که قبلا فرصت نمیکردم ولی الان هر هفته میرویم یا اینکه با آقای شیبانی میرویم بازدید میدانی.
راستی با آقای شیبانی در یک اتاق کار میکنید؟ با هم کنار میآیید؟ یکی آن طرفی، یکی این طرفی!
ـ بنده خدا آقای شیبانی آنقدر آدم خوبی است که هیچ کس با او مشکلی ندارد ولی ایشان در شورا دفتر ندارد. ضمنا رئیس دفترهایمان هماتاقی هستند. من خودم اتاق ملاقات مجزایی دارم.
مثل اینکه رسول خادم را خیلی قبول دارید.
ـ بله، من در شورا بیشتر با رسول هستم و خیلی هم دوستش دارم. واقعا آدم باظرفیت و قابل احترامی است. هم در ورزش هم در کارش. انصافا الان هم خیلی از کارهای شورای شهر را رسول پیش میبرد. رسول آدم توانمندی است و بدون تعارف، 50 درصد کارهای شورا روی دوش اوست.
شما و دبیر و خادم، از بین شما سه نفر، فکر میکنید کدامتان در چرخه سیاست دوام بیاورید؟
ـ رسول (خادم) که میماند، رأی هم میآورد. چون خیلی خوب کار میکند. دوره قبل هم در شورا بوده و اصلا پایهگذار شورایاریها محسوب میشود. اینها امتیازات خوبی هستند و علاوه ر این در مناطق هم او را به خوبی میشناسند.
ده سال بعد، خودتان سه نفر را کجا میبینید؟
ـ خودم فکر نمیکنم دوام بیاورم.
پس برخلاف آنچه میگویید شورای شهر سیا30 است که نمیتوانید دوام بیاورید.
ـ مسأله این نیست. شاید بعد از شورا بروم سراغ مسئولیتهای دیگر. مدیریت در ورزش را دوست دارم.
علی دایی جایی گفته بود من در ورزش برای خودم قدرتی هستم چرا بروم رئیسجمهور بشوم؟
ـ علی دایی واقعا با همه فوتبالیها فرق میکند. همیشه به فوتبالیها گفتهام باید مجسمه علی دایی را بسازید بزنید سر در فوتبال، چون فوتبال ایران هرچه دارد از او دارد.
جالب است که خیلیها میگویند اگر علی دایی و رضازاده، آذری هستند دست کم ساعی دیگر فارس فارس است، جوابی برایشان ندارید؟
ـ بله، من هم آذری هستم. در ورزش آذری زیاد داریم. در تیم ملی تکواندو الان شش نفر آذری هستند.
بچه محلهای خودتان چطور؟! آیا شاهد نسل دیگری از قهرمانان از شهرری خواهیم بود؟
ـ صد درصد. اگر هم در تکواندو نسلی قهرمان دان نداشته باشیم، در کشتی خواهیم داشت اگر نه در بوکس. خلاصه این چرخه ورزش شهرری ادامه دارد با اینکه امکانات شهر ری در حد ورزشکارانش نیست. یک زمانی بچههای ری در فوتبال یا والیبال خیلی قوی بودند وا لان در ورزشهای رزمی یا حتی جودو که سه، چهار ملیپوش دارمی.
کوچک که بودید غول ورزش شهرری چه کسی بود؟
ـ آن زمان دو، سه تا کشتیگیر خوب داشتیم. مثلا آن موقع برادر حمید سوریان، محسن، نخستین مدال طلای جهانی فرهنگی را برای ایران گرفت.
تا حالا دو بار قهرمان قهرمانان ایران شدهاید. امسال هم بیرقیب به نظر میرسید ولی فکر نمیکنید یک مقدار روند انتخاب قهرمان قهرمانان تکراری و قابل پیشبینی شده؟
ـ من شخصا تلاش کردم اینطور نباشد. سالی که حمید سوریان قهرمان قهرمانان شد، قبلش من و آرش میراسماعیلی و غلام محمدی رفتیم پیش آقای پورمحمدی در شبکه سوم، گفتیم بالاخره قهرمان قهرمانان شما کیست؟ گفت هنوز معلوم نیست.
گفتیم ولی، میدانیم چه کسی انتخاب شده و اسمش را گفتیم. آن سال سوریان قهرمانی جوانان و بزرگسالان جهان در کشتی فرنگی، قهرمانی آسیا و یک قهرمانی مهم دیگر آورده بود، خلاصه چهار مدال طلا آورده بود آن هم در رشتهای که هیچ وقت طلا نداشتیم، در حالی که آن سال من و رضازاده و میراسماعیلی فقط یک قهرمان جهانی داشتیم، گفتند از بین شما چهار نفر یکی انتخاب میشود. گفتم این بچه (سوریان) در رشتهای که شما آرزوی طلایش را میکشدید، به جای یکی،چهار تا گرفته. مقام را بدهید به او! گفتند ما نظرمان روی خود توست.
گفتم اگر بدهید به من همان بالا سوریان را صدا میکنم همه جوایز را به او میدهم. آقای پورمحمدی گفت رأی من تو هستی. سه، چهار نفر دیگر هم میدانم که به تو رأی میدهند، کلا هشت نفر رأی میدادند. جواب دادم اگر من هستم که خودم میگویم نمیخواهم چون پارسال هم شدهام. رضازاده هم دو بار شده. تازه ما که نیامدهایم بگوییم از حقمان میگذریم. حرفمان این است که اصلا این جوان (سوریان) حقش است.
من میفهمم قهرمان شدن یعنی چه، آن هم در یک سال چهار بار. سوریان آن موقع فقط بیست سالش بود. برای او و چهار تا جوان دیگر هم انگیزه میشد. ولی بعد دیدم داستان طوری است که نمیخواهند حق سوریان را بدهند. فردایش رفتم شمال. در به در دنبال من میگشتند که کارت دعوتنامه را بدهند. برایشان خیلی بد میشد اگر یکی از نامزدهای اصلی نمیاد زنگ میزدند جواب نمیدادم تا اینکه صبح روز مراسم زمانی و پورمحمدی تماس گرفتند و گفتند مگر نمیدانی قهرمان قهرمانان شدهای؟ گفتم چرا! گفتند پس چرا نمیآیی؟ گفتم این انتخاب مسخره است.
بالاخره پولادگر زنگ زد چون میدانستند خیلی قبولش دارم. راضیام کرد که بیایم به شرطی که حق سوریان را بدهند وگرنه نزدیک بود به خواهرم هم زنگ بزنم و بگویم او هم نرود به مراسم، که بعد با خودم گفتم حالا این دختر یک بار در چنین مراسمی شرکت کرده جلویش را نگیرم. گذشت تا سال دومی که قهرمان قهرمانان شدم.
رضازاده را پهلوان پهلوانان کردند و این کار خیلی بدی بود چون همان سال، دنیا مرا به عنوان جوانمردترین ورزشکار دنیا انتخاب کرده بود، در حالی که در مملکت خودم این عنوان را به کس دیگری داده بودند. به آنها گفتم اگر میتواستید این کار را بکنید نشان قهرمان قهرمانان را میدادید به رضازاده، پهلوان پهلوانان را به من. خلاصه اینطوری شده بود که چهار تا قهرمان جهان را بکشند آن بالا و رو در روی هم قرار دهند، یکی را بالا میبردند و یکی را زمین میزدند و من موافق این نبودم.
نوبت فوتبال کی میرسد؟
ـ مگر فوتبالیستها جزو ده نفر اول نبودهاند؟
ولی قهرمان قهرمانان نه.
ـ فوتبال مشکلش این است که یک سری آدم میآیند خودشان را میچسبانند به فوتبال تا چهره شوند.
یعنی اینکه ما بعد از علی دایی قهرمان واقعی در فوتبالمان نداریم، تقصیر این آدمهاست؟
ـ بله، به خاطر مدیریت نادرست است که از همین آدمهایی که گفتم سرچشمه میگیرد. من شخصا الان فوتبالیستی که بشود از نظر فنی با یک قهرمان المپیک یا قهرمان جهان در رشتههای انفرادی مقایسهاش کرد نمیشناسم. شاید اخلاقی چرا ولی فنی نه!
در حالی که زیدان یا دایی را میتوان با یک قهرمان المپیک یا جهان مقایسه کرد حتی اگر در بهترین تیم بازی نکنند. میتوانستیم چند سال قبل نشان قهرمان قهرمانان را به علی دایی بدهیم ولی متأسفانه در کشور خودمان قدر این آدم را نمیدانیم.
در فوتبال و شمسایی در فوتسال آقایان گل دنیا هستند. چرا ما نمیخواهیم قبول کنیم؟ چرا مجسمه دایی را نمیسازیم؟ آیا از اینکه یک نفر دیگر بعد از تختی الگو شود هراسی داریم؟ تختی خوب است اما آیا حتما باید الگوهایمان مرده باشند؟ شاید میترسیم آدمهای زنده را الگو کنیم که به اصطلاح یک وقت گنده نشوند.