قابيل جنايتكار پس از دفن جسد برادرش، نزد پدر آمد.
آدم(علیه السلام) پرسيد: هابيل كجاست؟ قابيل گفت: من چه مىدانم، مگر من نگهبان او بودم كه سراغش را از من مىگيرى؟!
آدم(ع) كه از فراق هابيل، سخت ناراحت بود، برخاست و سر به بيابانها نهاد تا او را پيدا كند. همچنان سرگردان مىگشت اما چيزى نيافت.
تا اين كه دريافت كه او به دست قابيل كشته شده است، با ناراحتى گفت: لعنت بر آن زمينى كه خون هابيل را پذيرفت.
از آن پس آدم(ع) از فراق نور ديده و بهترين پسرش، شب و روز گريه مىكرد، و اين حالت تا چهل شبانه روز ادامه يافت.
آدم(ع) قتلگاه هابيل را پيدا كرد و طوفانى از غم بر قلبش نشست. آن زمين را كه خون به ناحق ريخته ی پسرش را پذيرفته، لعنت نمود، و نيز قابيل را لعنت كرد.
آدم(ع) بسيار غمگين بود و نالهاش از فراق هابیل بلند بود و شكايتش را به درگاه خدا برد، و از او خواست كه ياريش كند و با الطاف مخصوصش او را از اندوه جانكاه نجات دهد.
خداوند مهربان به آدم(ع) وحى كرد و به او بشارت داد كه: آرام باش، به جاى هابيل، پسرى را به تو عطا كنم كه جانشين او گردد.
طولى نكشيد كه اين بشارت تحقق يافت، و حوا(ع) داراى پسر پاك و مباركى گرديد. روز هفتم اين نوزاد، خداوند به آدم(ع) چنين وحى كرد:
اى آدم! اين پسر (شیث) از ناحيه من به تو هِبَه (بخشش) شده است، نام او را هبة الله بگذار. آدم(ع) از وجود چنين پسرى خشنود شد، و نام او را هبة الله گذاشت.
منابع:
بحارالانوار، ج 11،ص 230 و 231
تفسير نور الثقلين، ج 1،ص 612