بی پایانی های خستگی ها و تکرار هایم
همه به تو ختم می شوند
آنگاه که تو ، از پشت تمام نا امیدی ها
قد می کشی
و قد می کشد …سرتا پای احساس خفته ام
آن قد کشیده ، تا آسمانی که چشمان سبزت را
در آن نقاشی کرده اند ، مرا به اوج می برد …
آرامش دهنده شب های بی قراری من ،
سایه رقص تو ، در سو سوی نور شمع های نیمه سوخته است
و کرشمه های عابد فریب تو ،
که بس زیبا و مُحرک است ، برای احساس خفته ام
تو پاداش تمام انتظار هایم هستی
ای خالق امید ها و لبخند ها…
تمامه نداشتن هایم رو تو در آغوش میکشی
و می بخشی از خودت ،
تا زنده شود ، مرد زنده به گور آرزوهایش
پایان باشکوه تنهایی من
در شمارشی معکوس برای آغازی نو
لبخند به لب چشمانم را می بندم
تا آتش خیال تو ، مرا خاکستر کند