Quantcast
Channel: جامعه مجازی دانشگاه پیام نور - همه انجمن ها
Viewing all articles
Browse latest Browse all 11241

ماجرای تاسف بار دختر شیرازی

$
0
0

تو شهر بازی شیراز نشسته بودم واسه خودم با چند تا از دوستام .یهو یه دختر کوچولو خوشگل اومد پیشم بهم گفت : آقا…آقا..تو رو خدا یه لواشک ازم بخر!! نگاش کردم …چشماشو دوس داشتم…دوباره گفت آقا..اگه ۴ تا بخری تخفیف هم بهت میدم…بهش گفتم اسمت چیه…؟

-فاطمه…بخر دیگه…!

-کلاس چندمی فاطمه…؟

-میرم چهارم…اگه نمی خری برم..

-می خرم ازت صبر کن دوستامم بیان همشو ازت میخریم مامان و بابات کجان فاطمه؟؟

-بابام مرده…مامانمم مریضه…من و داداشم لواشک می فروشیم

(دوستام همه رسیدند همه ازش لواشک خریدند خیلی خوشحال شده بود…می خندید…از یه طرف دلم سوخت که ما کجاییم و این کجا…از یه طرف هم خوشحال بودم که امشب با دوستام تونستیم دلشو شاد کنیم)

-فاطمه میذاری ازت یه عکس بگیرم؟

-باشه فقط ۳ تا !

-باشه…

-اگه ۵۰۰ تومن بدی مقنعمو هم بر میدارم

- فاطمههههههههههههههههه…دیگه این حرف و نزن! خیلی ناراحت شدم ازت!

سریع کوله پشتیشو برداشت و رفت…وقتی داشت می رفت.نگاش می کردم …نه به الانش…نه به ظاهرش …به آینده ایی که در انتظار این دختره نگاه میکردم…و ما باید فقط نگاه کنیم…فقط نگاه…فقط نگاه…




[تصویر: 3.jpg]

ارسالی از یه دوست

Viewing all articles
Browse latest Browse all 11241

Trending Articles