حضرت آیت الله جوادی آملی:خطبه 197 نهجالبلاغه آن طوري كه در اين نهجالبلاغههاي رايج آمده بيان نوراني حضرت امير مؤمنان(سلام الله عليه) درباره احق بودن آن حضرت نسبت به خلافت است. وقتي سطح آگاهي مردم پايين بيايد حضرت ناچار است با ادله عرفي سخن بگويد
بهترين توشه دنيا و آخرت تقواست؛ پرهيز از گناه و اطاعتِ دستور پروردگار توشه اين راه است. در اين راه همان طوري كه رونده و مسلك يكي است, رونده و ذات يكي, آكل و ذات يكي و راكب و مركوب يكي است. راه بيروني نيست نظير راه حرم, راه رسيدن به لقاي رحمت حق, راه دروني است؛ يا عقايد است يا اخلاق است يا اعمال صالح است كه از حوزه هويت ما بيرون نيست. انسان است و عقايد او و اخلاق او؛ اگر ركوب است در همين حوزه است اگر اكل و شرب است در همين حوزه است. به تعبير جناب فردوسي:
اگر بار خار است خود كشتهاي٭٭٭وگر پرنيان است خود رشتهاي
غزالي ميگويد محصول نصايح چندين ساله مرا فردوسي در اين بيت خلاصه كرده است. غرض آن است كه آكل و مأكول، راكب و مركوب [و] سالك و مسلك همگي در اين حوزهاند لذا در سورهٴ مباركهٴ «مائده» فرمود: ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا عَلَيْكُمْ أَنْفُسَكُمْ﴾[1] ـ اين ﴿عَلَيْكُمْ﴾ اسم فعل است ـ يعني جانتان را رها نكنيد؛ توشه ميخواهيد بايد در جانتان باشد مركب ميخواهيد بايد در جانتان باشد مسلك ميخواهيد بايد در جانتان باشد. شما جانتان را رها كرديد بيرون حوزه جانتان شروع به ساخت و ساز كرديد شروع به تهيه مأكول كرديد شروع به تهيه ملبوس كرديد! آنها كه لباس شما نيست آنها كه خوراك شما نيست آنها كه مسكن شما نيست. اينكه برخي در قيامت برهنه محشور ميشوند و بسا سوار كه آنجا پياده خواهد شد٭٭٭بسا پياده كه آنجا سوار خواهد بود[2]
همين است
بسا امير كه آنجا اسير خواهد شد٭٭٭بسا اسير كه آنجا امير خواهد بود[3]
همين است. فرمودند آنكه مركب شماست اين اتومبيل نيست اينكه غذاي شماست اين نان و گوشت نيست اينكه راه شماست آن بيابان و خيابان نيست [بلكه] ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا عَلَيْكُمْ أَنْفُسَكُمْ﴾[4]؛ از جانتان جدا نباشيد.
چگونگي استدلال امام علي(عليه السلام) در برابر عوام و خواص بر احق بودن خويش به خلافت
خطبه 197 نهجالبلاغه آن طوري كه در اين نهجالبلاغههاي رايج آمده بيان نوراني حضرت امير مؤمنان(سلام الله عليه) درباره احق بودن آن حضرت نسبت به خلافت است. وقتي سطح آگاهي مردم پايين بيايد حضرت ناچار است با ادله عرفي سخن بگويد و براي آنها استدلال كند؛ آنجا كه با اوحديّ از مخاطبان حرف ميزند سخن از جريان «غدير» است سخن از آيه «مباهله» است سخن از آيه «تطهير» است سخن از آيه سوره «انسان» است و آيات ديگر؛ آنجا كه يك انسان با افراد عادي سخن ميگويد كه براي او يك فاجعه و مصيبت است ناچار است در سطح آنها سخن بگويد و از ادله عرفي مدد بگيرد.
ثبات امير مؤمنان(عليه السلام) در راه خدا و رسول حق و مواسات آن حضرت با پيامبر اكرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم)
وجود مبارك حضرت امير در اين خطبه 197 فرمود: «و لقد عَلِمَ المُسْتَحْفَظونَ»؛ آنها كه ذات اقدس الهي، حفظ دين را به آنها سپرده است و آنها را مسئول حفظ دين كرده است آنها صحابه خاصاند علماي مخصوصاند مؤمنان ويژهاند فرمود همه آنها ميدانند كه «اَنّي لم اَرُدَّ علي الله و لا علي رسوله ساعةً قَطُّ»؛ همه اينها ميدانند كه من يك لحظه در برابر امر خدا و پيامبر خلاف نكردم (همهشان ميدانند) يعني اينها آگاهاند كه من معصومم (اين درباره آن جمله اولي).
بعد نسبت به فداكاري خويش فرمود: «و لقد واسَيْتُهُ» رسول خدا(عليه و علي آله آلاف التحية و الثناء) را «بنفسي في المواطن الّتي تَنكُصُ فيها الأبطال و تَتَأخَّرُ فيها الأقْدام»؛ آن جاهاي حساس كه همه پهلوانها پهلو خالي ميكنند من آنجا حضور داشتم (نه جاهاي عادي) آنجا كه رجال نامآور جنگ صحنه را ترك ميكنند من حضور داشتم آنجا كه همه قدمها رو به فرار است و عقب, من پيشگام بودم؛ اينها را همهتان ديديد و ميدانيد.
معناي «مساعدت»، «معاضدت» و «مواسات»
اين كارهاي اخلاقي از اين كارهاي بدني شكل ميگيرد؛ اين دست، اجزايي دارد و هر جزئي نامي دارد و كاري؛ از انامل تا زند يك حساب از مچ تا آرنج يك حساب از آرنج تا شانه يك حساب. از مچ تا شانه را ميگويند «ساعد» و به كارهايي كه با اين بخش از دست انجام ميگيرد نسبت به هم, ميگويند «مساعدت» كردند يعني ساعدها كنار هم آمدند؛ كارهايي كه از آرنج تا دوش (كه اين محدوده را ميگويند عضد) انجام ميگيرد با هماهنگي ديگر, ميگويند «معاضدت» كردند؛ كارهايي كه با كل هويت انجام ميگيرد در اين بخشها با حفظ قرينه ميگويند «مواسات» كردند. وجود مبارك حضرت امير دارد كه «و لقد واسَيْتُه بنفسي في المواطنِ الّتي تَنكُصُ فيها الأبطالُ، و تتأخَّرُ فيها الأقدامُ».
اعتراض خليفه دوم به رسول اكرم در ماجراي صلح «حديبيه» و توجيهات ابنابيالحديد
ابنابيالحديد همه اين صحنهها را شمرده بعد از او مرحوم ابنميثم اين صحنهها را شمرده چون در بسياري از بخشهاي ادبي و تاريخي ابنميثم وامدار ابنابيالحديد است اما خب خطبههاي نهجالبلاغه در حد ابنابيالحديد نيست گوشهاي از آنها را ابنميثم در تواني كه دارد به زحمت ميفهمد گرچه در حد او هم نيست؛ نهجالبلاغه كه تلو قرآن است از كتابهاي تفسيرنشده است. فرمود من در همه جاها مواسي حضرت رسول بودم [و] ابنابيالحديد همه اين حرفها را شمرده. تفاوت اين عالم شيعي با آن عالم سني اين است كه ابنابيالحديد ميگويد اينكه حضرت امير(سلام الله عليه) دارد: «لم اردّ علي الله و لا الي رسوله ساعةً قطّ» اين ناظر به آن است كه بعضيها پشت سر هم اعتراض ميكردند, حالا در صدد توجيه اعتراضات آنهاست ديگر نميگويد اين بعض كيست [اما] ابنميثم ميگويد اين همان دومي است. در جريان صلح «حديبيه» كه حضرت املا ميكردند و آنها مينوشتند, اين دومي اعتراض كرد كه داري چه كار ميكني من اگر قدرت داشتم چنين كاري نميكردم بعد اعتراض كرد به وجود مبارك رسول گرامي(عليه و علي آله آلاف التحية و الثناء) گفت مگر شما نگفتيد كه خدا به ما وعده داده است كه ﴿لَتَدْخُلُنَّ الْمَسْجِدَ الْحَرامَ إِنْ شاءَ اللّهُ آمِنينَ مُحَلِّقينَ رُؤُسَكُمْ﴾[5], ما هنوز وارد محدوده حرم نشديم جلوي ما را گرفتند. اوّلي به او گفت كه مگر وجود مبارك پيامبر به تو گفته ما امسال وارد ميشويم صبر كن, خدا كه تاريخ ننوشته كه مصرفش گذشته باشد. با نون تأكيد ثقيله و با لام فرمود: ﴿لَتَدْخُلُنَّ الْمَسْجِدَ الْحَرامَ﴾, بعد هم جريان فتح مكه پيش آمد همه رفتند, اولي به دومي گفت ديدي, بالأخره يا ديگران به او گفتند.
اين اعتراضها پشت سر هم بود حالا اينها دارند توجيه ميكنند ميگويند اين اعتراضها سؤالهاي استفهامي و استعلامي بود نظير سؤالهاي ابراهيم خليل(سلام الله عليه) نسبت به ذات اقدس الهي كه ﴿لِيَطْمَئِنَّ قَلْبي﴾[6] باشد! اين حرفها هست. وجود مبارك حضرت امير فرمود شما ميدانيد كه من هرگز اين حرفها را نداشتم من ايمان داشتم به وحي او؛ اين حرفها حرفهاي خود پيامبر نيست حرفهاي ذات اقدس الهي است و پيامبر گوينده است و آنقدر بالا رفته است كه در همه موارد لياقت آن را پيدا كرده است كه وحي را بيابد؛ تمام اين حرفها الفاظش و حروفش از ذات اقدس الهي است بدون كم و كاست.
حساسيت و توجه تاريخي مسلمانان درباره جزئيات قرآن، نشانگر صدور آن از سوي خداي سبحان
اين جمله را در پرانتز بيان كنيم: خدا غريق رحمت كند مرحوم سيد حيدر آملي را كه از عارفان بنام شيعه است و بعدش هم خدا غريق رحمت كند مرحوم فيض را! مرحوم فيض اين مطلب را از سيد حيدر آملي نقل ميكند [كه] مرحوم سيد حيدر آملي فرمود اين كتاب يعني قرآن كريم يك كتاب عادي نيست، خب وجود مبارك رسول گرامي(عليه و علي آله آلاف التحية و الثناء) احاديث قدسيه دارد احاديث روائيه دارد، هيچ كس نيامده است از صدر تا ساقه بيايد كلمات احاديث قدسيه حروفش را حركاتش را تشديدهايش را بشمارد اما براي قرآن حساب باز كردند [و] با نبود امكانات آن روز, عده زيادي آمدند تلاش و كوشش كردند كه قرآن چند سوره دارد چند آيه دارد (اينها كه مشخص است) چند جمله دارد چند كلمه دارد چند حرف دارد چند فتحه دارد چند ضمه دارد چند كسره دارد چند تشديد دارد ـ اينها را اين بزرگوار كه مربوط به هفتصد هشتصد سال قبل است و شاگرد فقهي مرحوم فخرالمحققين است فرمود ـ چنين كتابي است! تمام تلاش و كوشش را كردند ببينند قرآن چند فتحه دارد, خب اگر اين كلام, كلام بشر بود كه اين همه تلاش و كوشش نميكردند كه, اين همه احاديث قدسي پيامبر دارد احاديث روايي دارد [اما] آنها را كه نيامدند تشديد و فتحه و ضمهاش را بشمارند.
قرآن كريم، سخن خداي تعالي و نقل آن توسط رسول اكرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم)
اين كتاب صدر و ساقهاش از منشئات ذات اقدس الهي است بدون كم و بدون زياد [و] اگر هم ذات مقدس رسول گرامي(عليه و علي آله آلاف التحية و الثناء) به جايي برسد كه از آن به مقام فنا ياد ميكنند [يعني] به جايي برسد كه شخصيتش به تعبير آن سراينده «بيهشي خاصِگان اندر اخص»[7] بشود، وقتي به آنجا رسيد كار او استماع محض است؛ مقام فنا يعني حرف را آن باقي ميزند نه فاني. در مقام اتحاد كه منطقه اول، ممنوع است، منطقه دوم، محال است و منطقه سوم، ممكن است، در منطقه سوم كه منطقه فعل است حرف را آن باقي ميزند نه فاني؛ حرف را خدا ميزند نه بندهٴ خدا. اگر مقام فناست و اگر مقام ﴿فَأَوْحي إِلى عَبْدِهِ ما أَوْحي﴾[8] است، او فقط گوش است و گوش است و گوش است و گوش! اگر كسي به آنجا رسيد فقط بايد گوش بدهد [و] اگر پايين است كه خب حرف او حرف اوست [و] حرف خدا حرف خداست (اين پرانتز بسته). غرض اين است كه اين كتابي كه جهان در خدمت اين كتاب است اين تشديدهاي آن اين فتحههاي آن اين ضمههاي آن جزء منشئات ذات اقدس الهي است.
ماهيت كلام الهي و «سميع» و «بصير» بودن خداوند
اين بيان نوراني حضرت امير هم مكرر مطرح شد ديگران فرمودند از جاي ديگر شنيديد كه كلام خدا فعل خداست[9]؛ فرمود خدا كه حرف ميزند با دهان كه سخن نميگويد با لفظ كه سخن نميگويد [بلكه] اين كلمات را ايجاد ميكند. خدا كه سميع است مگر با سطح گوش و سطح صماخ ميشنود؟! خدا كه بصير است مگر ـ معاذ الله ـ با حدقه و زجاجيه و شبكه چشم ميبيند؟! او عالم به مبصَرات است عالم به مسموعات است موجِد الفاظ است. وجود مبارك حضرت امير دارد كه من همه اينها را باور دارم [و] وقتي وجود مبارك پيامبر چيزي را گفت من ميگويم سمعاً و طاعتاً.
حمايت ويژه اميرمؤمنان از رسول اكرم در جنگ احد و «مواسات» خواندن آن توسط جبرئيل
اين سبك قصه تاريخي را قدم به قدم جناب ابنابيالحديد بازگو كرده كه در جريان جنگ احد وجود مبارك رسول گرامي به امير(عليهما السلام) فرمود: «يا علي اكفني»؛ برو دفاع كن، رفت دفاع كرد ـ در جنگ احد خب ميدانيد خيليها فرار كردند ـ جبرئيل گفت يا رسول خدا «ان هذه المواساة» وجود مبارك پيامبر فرمود: «هو مني و انا منه»[10]. اينكه وجود مبارك حضرت امير دارد «و لقد واسيته» اين كلام دوم است نه كلام اول, اول جبرئيل از طرف ذات اقدس الهي گفت و وجود مبارك رسول گرامي امضا كرد بعد اينجا حضرت فرمود: «و لقد واسيْتهُ بنفسي في المواطن الّتي تنكُصُ فيها الأبطال و تتأخّر فيها الأقدام».
جان دادن رسول اكرم در آغوش امير مؤمنان و غسل دادن پيكر مطهر آن حضرت توسط امام علي(عليهما السلام)
بعد هم فرمود كه: «و لقد قبض رسول اللّه(صلّي الله عليه و آله و سلّم) و انّ رأسَه لَعَلَي صدْري»؛ سر مطهر حضرت در هنگام رحلت روي سينه من بود, «و لقد سالَت نفسُه في كفّي فَأمْرَرْتُها علي وجهي و لقد وُلّيت غسلَه»؛ غسل آن حضرت را من تنها متولي شدم كه انجام بدهم.
مَجاز شمردن برخي از آيات و روايات در اثر سطحي انديشي
بعد از اين «فضجّت الدّار و الأفنية»؛ ما اگر شاهدي داشته باشيم خب حمل بر مَجاز ميكنيم، اينها ميگويند خانه و فِناي خانه و سطح دار پر از ضجه شد يعني اهل خانه! آنها [يعني اهل معرفت] ميگويند «خويش را تأويل كن ني, ذكر را»[11]. خدا غريق رحمت كند سيدنا الاستاد امام(رضوان الله عليه) را! بارها ميفرمود چه كسي گفت اين ﴿وَ سْئَلِ الْقَرْيَةَ﴾[12] مجاز است، تو اگر اهل سؤال باشي او جواب ميدهد چون تو اهل سؤال نيستي ميگويي «اهل» در تقدير است و مضاف محذوف است [و اين است كه] «و اسئل اهل القرية»! تو نميتواني از در و ديوار سؤال بكني. در جريان ﴿فَوَجَدَا فِيهَا جِدَاراً يُرِيدُ أَن يَنقَضَّ﴾[13] هم بشرح ايضاً [همچنين]؛ گفتند اِسناد اراده به ديوار مَجاز است! خب تو نميبيني تو درك نميكني نه اينكه او درك نكند، چرا جهل خود را بر جدار تحميل ميكني! «خويش را تأويل كن ني ذكر را». اين شش طايفه ـ شش طايفه يعني شش طايفه ـ از آيات قرآن كريم است كه همهاش را حمل بر مَجاز ميكنند: آيات تسبيح آيات تحميد آيات اسلام آيات سجده آيات طوع، همه را ميگويند مَجاز است! ميگويند: ﴿يُسَبِّحُ لِلّهِ ما فِي السَّماواتِ﴾[14] مَجاز است ﴿أَسْلَمَ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ﴾[15] مَجاز است ﴿انْ مِنْ شَيْءٍ إِلاّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ﴾[16] مَجاز است! به تعبير مرحوم ميرداماد(رضوان الله عليه) چه چيزش مَجاز است؛ [در] آن [ماجراي] تسبيح سنگريزه در دست اباجهل، معجزه حضرت اين نبود كه سنگريزه را گويا كند معجزه حضرت اين بود كه پرده غفلت را از گوش اباجهل بردارد وگرنه اينها تسبيحگوي اويند. اگر آن بزرگوار گفته است تسبيحگوي او نه فرشته است و انسان و فلان بلكه هر ورقي كه در روزگار باشد و امثال ذلك, از همين جاست. هم مرحوم شيخ طوسي از ما [شيعيان] نقل كرد و هم جناب زمخشري از آنها [يعني اهل سنّت] نقل كرد كه وجود مبارك حضرت ميفرمايد كه سنگي بود در زمان جاهليت كه هر وقت من را ميديد سلام ميكرد: «كان يُسلّم عليَّ قبلَ اَنْ ابعث اني لأعْرِفُه الآن»[17]؛ الآن هم من آن سنگ را ميشناسم. اينها مَجاز نيست؛ اينها [يعني اشياء] هم در قيامت شهادت ميدهند اين در و ديوار شهادت ميدهند. قيامت ظرف اداي شهادت است خب اگر اينها در ظرفِ تحمل، عالِم و آگاه نباشند كه چه كسي آمده نماز خوانده چه كسي نيامده خب چطور ميتوانند شهادت بدهند؟! اينها مَجاز است؟! مسجد شهادت ميدهد مسجد شكايت ميكند آن زمان و زميني كه انسان اطاعت كرده يا معصيت كرده شهادت ميدهند يا شكايت ميكنند [آيا مَجاز است]؟! خب قيامت كه ظرف اداي شهادت است اگر خداي سبحان اينها را در قيامت عالِم بكند، خب آنجا هم كه يوم الاحتجاج است متهم به خدا عرض ميكند كه تو به او گفتي، اينكه نميداند كه، حجت وقتي است كه شاهد در ظرفِ تحملِ حادثه، حضور عالمانه داشته باشد؛ خب اگر اين زمين نفهمد چه كسي آمده و چه كسي رفته اين چطور ميتواند شهادت بدهد؟! اينها همهاش مَجاز است؟! يكي و دو تا و صد تا نيست؛ شكايت اينها شهادت اينها امثال ذلك.
ناليدن در و ديوار در فقدان رسول اكرم و رفت و آمد ملائكه هنگام غسل بدن مطهر و نماز بر آن
وجود مبارك حضرت امير(سلام الله عليه) در اين صحنهها فرمود من اينجا بودم [و] در و ديوار ناله كردند: «فضجّت الدّار و الأفنية» [و] سر و صداي ملائكه را من ميشنيدم: «ما فارَقَتْ سَمعي هَينمةٌ منهم»؛ فرشتهها تا دفن حضرت يا پايان غسل حضرت مرتب رفت و آمد ميكردند [و] صداي رفت و آمد فرشتهها بود [و صداي] تسبيح فرشتهها و نماز گزاردن فرشتهها به پيكر مطهر آن حضرت از گوش من جدا نميشد. «ما فارَقَت سَمعي هَينمةٌ منهم»؛ يك عده ميرفتند يك عده ديگر ميآمدند عدهاي ميرفتند عدهاي ميآمدند.
دليلي بر عدم حقانيت ماجراي «سقيفه»
خب آن نمازهاي رسمي حضرت, بعد از آن جريان سقيفه بود, هنوز آن بدن مطهر دفن نشده بود كه سقيفه تشكيل شد. خود آنها حالا گرفتار اين معما شدند [كه] خب اگر سقيفه, سقيفهٴ حق است و اگر منتخَب شما خليفه رسولالله است خب او بايد بيايد بر اين بدن نماز بخواند, چه كسي براي اين بدن نماز خواند؟ هر يك فُرادا آمدند خواندند! يك بازار آشفتهاي محصول سقيفه شد! خب اگر واقعاً او خليفه رسولالله شد و امام المسلمين شد او بايد نماز بخواند. وجود مبارك حضرت امير كه جداگانه نماز خواند [و] حسنين(سلام الله عليهما) هم آنجا حضور داشتند, ديگران تا مدتي ميآمدند نماز ميخواندند و نمازهاي رسمي كه ديگران آمده بودند و خوانده بودند بعد از جريان سقيفه بود يعني بعد از رأي دادن به كسي!
ضرورت پايان اختلافات و آشكار شدن حقايق، يكي ار دلايل قطعي بودن وقوع قيامت
يكي از بهترين ادله قيامت اين است كه بالأخره روزي بايد باشد اين اختلافات حل بشود يا نه [و] حق روشن بشود يا نه؟ اينكه ميگوييم: ﴿رَبَّنا إِنَّكَ جامِعُ النّاسِ لِيَوْمٍ لا رَيْبَ فيهِ﴾[18], اين ﴿لا رَيْبَ فيهِ﴾ سه چهار معنا دارد درباره معاد: يكي اينكه معاد ضروري الوقوع است يكي اينكه آن روز ظرفِ شك نيست [و] هيچ شك در آنجا نيست, چون هر شيئي بحقيقته آنجا معلوم است؛ آن روز نه متعلَّق شك است و نه ظرف شك.
تأكيد امير المؤمنين(عليه السلام) بر حقانيت خويش و گمراهي مخالفان
وجود مبارك حضرت امير فرمود اين حالت را كه ديديد, پس «فمن ذا احقّ به مِنّي حَيّاً وَ ميِّتاً»؛ آن حضرت وقتي زنده بود من اوليٰ بودم به آن حضرت، وقتي رحلت كرد من اوليٰ هستم به آن حضرت، آن وقت «فوالذي لا اله الا هو إنّي لَعَلَي جادّةِ الحقّ و إنّهم لَعَلَي مَزَلَّةِ الباطل»؛ اينها در لغزشگاه باطلاند و قسم به خدا من در جاده حقام. اين ﴿جُدَدٌ﴾[19] كه در قرآن در سورهٴ مباركهٴ «فاطر» است همين است؛ اين «جاده» اصلش عربي است؛ «اليمين و الشمال مَضَّلةٌ و الطريق الوسطي هي الجادة»[20]، لذا حضرت درباره راه خودش و مسلك خودش تعبير به جاده فرمود درباره آنها تعبير به جاده نكرد تعبير به «مزلّة» كرد يعني لغزشگاه: به خدا قسم «إنّي لَعَلَي جادّة الحقّ و إنّهم لَعَلْي مَزَلَّةِ الباطل».
توصيه امير مؤمنان(عليه السلام) به بصير بودن و صداقت در جهاد با دشمن
فرمود عالمانه و آگاهانه جهادتان را ادامه بدهيد و بصيرانه راهتان را تشخيص بدهيد مبارزهتان را ادامه بدهيد مجاهد نستوه باشيد [كه حضرت] راه جهاد را آنجا ذكر كرده است. در پايان فرمود: «أقول ما تسمعون»؛ شما ميشنويد، «و أستغفر اللّه لي و لكم» كه پايان اين خطبه 197 است.
منبع:اسرا
بهترين توشه دنيا و آخرت تقواست؛ پرهيز از گناه و اطاعتِ دستور پروردگار توشه اين راه است. در اين راه همان طوري كه رونده و مسلك يكي است, رونده و ذات يكي, آكل و ذات يكي و راكب و مركوب يكي است. راه بيروني نيست نظير راه حرم, راه رسيدن به لقاي رحمت حق, راه دروني است؛ يا عقايد است يا اخلاق است يا اعمال صالح است كه از حوزه هويت ما بيرون نيست. انسان است و عقايد او و اخلاق او؛ اگر ركوب است در همين حوزه است اگر اكل و شرب است در همين حوزه است. به تعبير جناب فردوسي:
اگر بار خار است خود كشتهاي٭٭٭وگر پرنيان است خود رشتهاي
غزالي ميگويد محصول نصايح چندين ساله مرا فردوسي در اين بيت خلاصه كرده است. غرض آن است كه آكل و مأكول، راكب و مركوب [و] سالك و مسلك همگي در اين حوزهاند لذا در سورهٴ مباركهٴ «مائده» فرمود: ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا عَلَيْكُمْ أَنْفُسَكُمْ﴾[1] ـ اين ﴿عَلَيْكُمْ﴾ اسم فعل است ـ يعني جانتان را رها نكنيد؛ توشه ميخواهيد بايد در جانتان باشد مركب ميخواهيد بايد در جانتان باشد مسلك ميخواهيد بايد در جانتان باشد. شما جانتان را رها كرديد بيرون حوزه جانتان شروع به ساخت و ساز كرديد شروع به تهيه مأكول كرديد شروع به تهيه ملبوس كرديد! آنها كه لباس شما نيست آنها كه خوراك شما نيست آنها كه مسكن شما نيست. اينكه برخي در قيامت برهنه محشور ميشوند و بسا سوار كه آنجا پياده خواهد شد٭٭٭بسا پياده كه آنجا سوار خواهد بود[2]
همين است
بسا امير كه آنجا اسير خواهد شد٭٭٭بسا اسير كه آنجا امير خواهد بود[3]
همين است. فرمودند آنكه مركب شماست اين اتومبيل نيست اينكه غذاي شماست اين نان و گوشت نيست اينكه راه شماست آن بيابان و خيابان نيست [بلكه] ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا عَلَيْكُمْ أَنْفُسَكُمْ﴾[4]؛ از جانتان جدا نباشيد.
چگونگي استدلال امام علي(عليه السلام) در برابر عوام و خواص بر احق بودن خويش به خلافت
خطبه 197 نهجالبلاغه آن طوري كه در اين نهجالبلاغههاي رايج آمده بيان نوراني حضرت امير مؤمنان(سلام الله عليه) درباره احق بودن آن حضرت نسبت به خلافت است. وقتي سطح آگاهي مردم پايين بيايد حضرت ناچار است با ادله عرفي سخن بگويد و براي آنها استدلال كند؛ آنجا كه با اوحديّ از مخاطبان حرف ميزند سخن از جريان «غدير» است سخن از آيه «مباهله» است سخن از آيه «تطهير» است سخن از آيه سوره «انسان» است و آيات ديگر؛ آنجا كه يك انسان با افراد عادي سخن ميگويد كه براي او يك فاجعه و مصيبت است ناچار است در سطح آنها سخن بگويد و از ادله عرفي مدد بگيرد.
ثبات امير مؤمنان(عليه السلام) در راه خدا و رسول حق و مواسات آن حضرت با پيامبر اكرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم)
وجود مبارك حضرت امير در اين خطبه 197 فرمود: «و لقد عَلِمَ المُسْتَحْفَظونَ»؛ آنها كه ذات اقدس الهي، حفظ دين را به آنها سپرده است و آنها را مسئول حفظ دين كرده است آنها صحابه خاصاند علماي مخصوصاند مؤمنان ويژهاند فرمود همه آنها ميدانند كه «اَنّي لم اَرُدَّ علي الله و لا علي رسوله ساعةً قَطُّ»؛ همه اينها ميدانند كه من يك لحظه در برابر امر خدا و پيامبر خلاف نكردم (همهشان ميدانند) يعني اينها آگاهاند كه من معصومم (اين درباره آن جمله اولي).
بعد نسبت به فداكاري خويش فرمود: «و لقد واسَيْتُهُ» رسول خدا(عليه و علي آله آلاف التحية و الثناء) را «بنفسي في المواطن الّتي تَنكُصُ فيها الأبطال و تَتَأخَّرُ فيها الأقْدام»؛ آن جاهاي حساس كه همه پهلوانها پهلو خالي ميكنند من آنجا حضور داشتم (نه جاهاي عادي) آنجا كه رجال نامآور جنگ صحنه را ترك ميكنند من حضور داشتم آنجا كه همه قدمها رو به فرار است و عقب, من پيشگام بودم؛ اينها را همهتان ديديد و ميدانيد.
معناي «مساعدت»، «معاضدت» و «مواسات»
اين كارهاي اخلاقي از اين كارهاي بدني شكل ميگيرد؛ اين دست، اجزايي دارد و هر جزئي نامي دارد و كاري؛ از انامل تا زند يك حساب از مچ تا آرنج يك حساب از آرنج تا شانه يك حساب. از مچ تا شانه را ميگويند «ساعد» و به كارهايي كه با اين بخش از دست انجام ميگيرد نسبت به هم, ميگويند «مساعدت» كردند يعني ساعدها كنار هم آمدند؛ كارهايي كه از آرنج تا دوش (كه اين محدوده را ميگويند عضد) انجام ميگيرد با هماهنگي ديگر, ميگويند «معاضدت» كردند؛ كارهايي كه با كل هويت انجام ميگيرد در اين بخشها با حفظ قرينه ميگويند «مواسات» كردند. وجود مبارك حضرت امير دارد كه «و لقد واسَيْتُه بنفسي في المواطنِ الّتي تَنكُصُ فيها الأبطالُ، و تتأخَّرُ فيها الأقدامُ».
اعتراض خليفه دوم به رسول اكرم در ماجراي صلح «حديبيه» و توجيهات ابنابيالحديد
ابنابيالحديد همه اين صحنهها را شمرده بعد از او مرحوم ابنميثم اين صحنهها را شمرده چون در بسياري از بخشهاي ادبي و تاريخي ابنميثم وامدار ابنابيالحديد است اما خب خطبههاي نهجالبلاغه در حد ابنابيالحديد نيست گوشهاي از آنها را ابنميثم در تواني كه دارد به زحمت ميفهمد گرچه در حد او هم نيست؛ نهجالبلاغه كه تلو قرآن است از كتابهاي تفسيرنشده است. فرمود من در همه جاها مواسي حضرت رسول بودم [و] ابنابيالحديد همه اين حرفها را شمرده. تفاوت اين عالم شيعي با آن عالم سني اين است كه ابنابيالحديد ميگويد اينكه حضرت امير(سلام الله عليه) دارد: «لم اردّ علي الله و لا الي رسوله ساعةً قطّ» اين ناظر به آن است كه بعضيها پشت سر هم اعتراض ميكردند, حالا در صدد توجيه اعتراضات آنهاست ديگر نميگويد اين بعض كيست [اما] ابنميثم ميگويد اين همان دومي است. در جريان صلح «حديبيه» كه حضرت املا ميكردند و آنها مينوشتند, اين دومي اعتراض كرد كه داري چه كار ميكني من اگر قدرت داشتم چنين كاري نميكردم بعد اعتراض كرد به وجود مبارك رسول گرامي(عليه و علي آله آلاف التحية و الثناء) گفت مگر شما نگفتيد كه خدا به ما وعده داده است كه ﴿لَتَدْخُلُنَّ الْمَسْجِدَ الْحَرامَ إِنْ شاءَ اللّهُ آمِنينَ مُحَلِّقينَ رُؤُسَكُمْ﴾[5], ما هنوز وارد محدوده حرم نشديم جلوي ما را گرفتند. اوّلي به او گفت كه مگر وجود مبارك پيامبر به تو گفته ما امسال وارد ميشويم صبر كن, خدا كه تاريخ ننوشته كه مصرفش گذشته باشد. با نون تأكيد ثقيله و با لام فرمود: ﴿لَتَدْخُلُنَّ الْمَسْجِدَ الْحَرامَ﴾, بعد هم جريان فتح مكه پيش آمد همه رفتند, اولي به دومي گفت ديدي, بالأخره يا ديگران به او گفتند.
اين اعتراضها پشت سر هم بود حالا اينها دارند توجيه ميكنند ميگويند اين اعتراضها سؤالهاي استفهامي و استعلامي بود نظير سؤالهاي ابراهيم خليل(سلام الله عليه) نسبت به ذات اقدس الهي كه ﴿لِيَطْمَئِنَّ قَلْبي﴾[6] باشد! اين حرفها هست. وجود مبارك حضرت امير فرمود شما ميدانيد كه من هرگز اين حرفها را نداشتم من ايمان داشتم به وحي او؛ اين حرفها حرفهاي خود پيامبر نيست حرفهاي ذات اقدس الهي است و پيامبر گوينده است و آنقدر بالا رفته است كه در همه موارد لياقت آن را پيدا كرده است كه وحي را بيابد؛ تمام اين حرفها الفاظش و حروفش از ذات اقدس الهي است بدون كم و كاست.
حساسيت و توجه تاريخي مسلمانان درباره جزئيات قرآن، نشانگر صدور آن از سوي خداي سبحان
اين جمله را در پرانتز بيان كنيم: خدا غريق رحمت كند مرحوم سيد حيدر آملي را كه از عارفان بنام شيعه است و بعدش هم خدا غريق رحمت كند مرحوم فيض را! مرحوم فيض اين مطلب را از سيد حيدر آملي نقل ميكند [كه] مرحوم سيد حيدر آملي فرمود اين كتاب يعني قرآن كريم يك كتاب عادي نيست، خب وجود مبارك رسول گرامي(عليه و علي آله آلاف التحية و الثناء) احاديث قدسيه دارد احاديث روائيه دارد، هيچ كس نيامده است از صدر تا ساقه بيايد كلمات احاديث قدسيه حروفش را حركاتش را تشديدهايش را بشمارد اما براي قرآن حساب باز كردند [و] با نبود امكانات آن روز, عده زيادي آمدند تلاش و كوشش كردند كه قرآن چند سوره دارد چند آيه دارد (اينها كه مشخص است) چند جمله دارد چند كلمه دارد چند حرف دارد چند فتحه دارد چند ضمه دارد چند كسره دارد چند تشديد دارد ـ اينها را اين بزرگوار كه مربوط به هفتصد هشتصد سال قبل است و شاگرد فقهي مرحوم فخرالمحققين است فرمود ـ چنين كتابي است! تمام تلاش و كوشش را كردند ببينند قرآن چند فتحه دارد, خب اگر اين كلام, كلام بشر بود كه اين همه تلاش و كوشش نميكردند كه, اين همه احاديث قدسي پيامبر دارد احاديث روايي دارد [اما] آنها را كه نيامدند تشديد و فتحه و ضمهاش را بشمارند.
قرآن كريم، سخن خداي تعالي و نقل آن توسط رسول اكرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم)
اين كتاب صدر و ساقهاش از منشئات ذات اقدس الهي است بدون كم و بدون زياد [و] اگر هم ذات مقدس رسول گرامي(عليه و علي آله آلاف التحية و الثناء) به جايي برسد كه از آن به مقام فنا ياد ميكنند [يعني] به جايي برسد كه شخصيتش به تعبير آن سراينده «بيهشي خاصِگان اندر اخص»[7] بشود، وقتي به آنجا رسيد كار او استماع محض است؛ مقام فنا يعني حرف را آن باقي ميزند نه فاني. در مقام اتحاد كه منطقه اول، ممنوع است، منطقه دوم، محال است و منطقه سوم، ممكن است، در منطقه سوم كه منطقه فعل است حرف را آن باقي ميزند نه فاني؛ حرف را خدا ميزند نه بندهٴ خدا. اگر مقام فناست و اگر مقام ﴿فَأَوْحي إِلى عَبْدِهِ ما أَوْحي﴾[8] است، او فقط گوش است و گوش است و گوش است و گوش! اگر كسي به آنجا رسيد فقط بايد گوش بدهد [و] اگر پايين است كه خب حرف او حرف اوست [و] حرف خدا حرف خداست (اين پرانتز بسته). غرض اين است كه اين كتابي كه جهان در خدمت اين كتاب است اين تشديدهاي آن اين فتحههاي آن اين ضمههاي آن جزء منشئات ذات اقدس الهي است.
ماهيت كلام الهي و «سميع» و «بصير» بودن خداوند
اين بيان نوراني حضرت امير هم مكرر مطرح شد ديگران فرمودند از جاي ديگر شنيديد كه كلام خدا فعل خداست[9]؛ فرمود خدا كه حرف ميزند با دهان كه سخن نميگويد با لفظ كه سخن نميگويد [بلكه] اين كلمات را ايجاد ميكند. خدا كه سميع است مگر با سطح گوش و سطح صماخ ميشنود؟! خدا كه بصير است مگر ـ معاذ الله ـ با حدقه و زجاجيه و شبكه چشم ميبيند؟! او عالم به مبصَرات است عالم به مسموعات است موجِد الفاظ است. وجود مبارك حضرت امير دارد كه من همه اينها را باور دارم [و] وقتي وجود مبارك پيامبر چيزي را گفت من ميگويم سمعاً و طاعتاً.
حمايت ويژه اميرمؤمنان از رسول اكرم در جنگ احد و «مواسات» خواندن آن توسط جبرئيل
اين سبك قصه تاريخي را قدم به قدم جناب ابنابيالحديد بازگو كرده كه در جريان جنگ احد وجود مبارك رسول گرامي به امير(عليهما السلام) فرمود: «يا علي اكفني»؛ برو دفاع كن، رفت دفاع كرد ـ در جنگ احد خب ميدانيد خيليها فرار كردند ـ جبرئيل گفت يا رسول خدا «ان هذه المواساة» وجود مبارك پيامبر فرمود: «هو مني و انا منه»[10]. اينكه وجود مبارك حضرت امير دارد «و لقد واسيته» اين كلام دوم است نه كلام اول, اول جبرئيل از طرف ذات اقدس الهي گفت و وجود مبارك رسول گرامي امضا كرد بعد اينجا حضرت فرمود: «و لقد واسيْتهُ بنفسي في المواطن الّتي تنكُصُ فيها الأبطال و تتأخّر فيها الأقدام».
جان دادن رسول اكرم در آغوش امير مؤمنان و غسل دادن پيكر مطهر آن حضرت توسط امام علي(عليهما السلام)
بعد هم فرمود كه: «و لقد قبض رسول اللّه(صلّي الله عليه و آله و سلّم) و انّ رأسَه لَعَلَي صدْري»؛ سر مطهر حضرت در هنگام رحلت روي سينه من بود, «و لقد سالَت نفسُه في كفّي فَأمْرَرْتُها علي وجهي و لقد وُلّيت غسلَه»؛ غسل آن حضرت را من تنها متولي شدم كه انجام بدهم.
مَجاز شمردن برخي از آيات و روايات در اثر سطحي انديشي
بعد از اين «فضجّت الدّار و الأفنية»؛ ما اگر شاهدي داشته باشيم خب حمل بر مَجاز ميكنيم، اينها ميگويند خانه و فِناي خانه و سطح دار پر از ضجه شد يعني اهل خانه! آنها [يعني اهل معرفت] ميگويند «خويش را تأويل كن ني, ذكر را»[11]. خدا غريق رحمت كند سيدنا الاستاد امام(رضوان الله عليه) را! بارها ميفرمود چه كسي گفت اين ﴿وَ سْئَلِ الْقَرْيَةَ﴾[12] مجاز است، تو اگر اهل سؤال باشي او جواب ميدهد چون تو اهل سؤال نيستي ميگويي «اهل» در تقدير است و مضاف محذوف است [و اين است كه] «و اسئل اهل القرية»! تو نميتواني از در و ديوار سؤال بكني. در جريان ﴿فَوَجَدَا فِيهَا جِدَاراً يُرِيدُ أَن يَنقَضَّ﴾[13] هم بشرح ايضاً [همچنين]؛ گفتند اِسناد اراده به ديوار مَجاز است! خب تو نميبيني تو درك نميكني نه اينكه او درك نكند، چرا جهل خود را بر جدار تحميل ميكني! «خويش را تأويل كن ني ذكر را». اين شش طايفه ـ شش طايفه يعني شش طايفه ـ از آيات قرآن كريم است كه همهاش را حمل بر مَجاز ميكنند: آيات تسبيح آيات تحميد آيات اسلام آيات سجده آيات طوع، همه را ميگويند مَجاز است! ميگويند: ﴿يُسَبِّحُ لِلّهِ ما فِي السَّماواتِ﴾[14] مَجاز است ﴿أَسْلَمَ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ﴾[15] مَجاز است ﴿انْ مِنْ شَيْءٍ إِلاّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ﴾[16] مَجاز است! به تعبير مرحوم ميرداماد(رضوان الله عليه) چه چيزش مَجاز است؛ [در] آن [ماجراي] تسبيح سنگريزه در دست اباجهل، معجزه حضرت اين نبود كه سنگريزه را گويا كند معجزه حضرت اين بود كه پرده غفلت را از گوش اباجهل بردارد وگرنه اينها تسبيحگوي اويند. اگر آن بزرگوار گفته است تسبيحگوي او نه فرشته است و انسان و فلان بلكه هر ورقي كه در روزگار باشد و امثال ذلك, از همين جاست. هم مرحوم شيخ طوسي از ما [شيعيان] نقل كرد و هم جناب زمخشري از آنها [يعني اهل سنّت] نقل كرد كه وجود مبارك حضرت ميفرمايد كه سنگي بود در زمان جاهليت كه هر وقت من را ميديد سلام ميكرد: «كان يُسلّم عليَّ قبلَ اَنْ ابعث اني لأعْرِفُه الآن»[17]؛ الآن هم من آن سنگ را ميشناسم. اينها مَجاز نيست؛ اينها [يعني اشياء] هم در قيامت شهادت ميدهند اين در و ديوار شهادت ميدهند. قيامت ظرف اداي شهادت است خب اگر اينها در ظرفِ تحمل، عالِم و آگاه نباشند كه چه كسي آمده نماز خوانده چه كسي نيامده خب چطور ميتوانند شهادت بدهند؟! اينها مَجاز است؟! مسجد شهادت ميدهد مسجد شكايت ميكند آن زمان و زميني كه انسان اطاعت كرده يا معصيت كرده شهادت ميدهند يا شكايت ميكنند [آيا مَجاز است]؟! خب قيامت كه ظرف اداي شهادت است اگر خداي سبحان اينها را در قيامت عالِم بكند، خب آنجا هم كه يوم الاحتجاج است متهم به خدا عرض ميكند كه تو به او گفتي، اينكه نميداند كه، حجت وقتي است كه شاهد در ظرفِ تحملِ حادثه، حضور عالمانه داشته باشد؛ خب اگر اين زمين نفهمد چه كسي آمده و چه كسي رفته اين چطور ميتواند شهادت بدهد؟! اينها همهاش مَجاز است؟! يكي و دو تا و صد تا نيست؛ شكايت اينها شهادت اينها امثال ذلك.
ناليدن در و ديوار در فقدان رسول اكرم و رفت و آمد ملائكه هنگام غسل بدن مطهر و نماز بر آن
وجود مبارك حضرت امير(سلام الله عليه) در اين صحنهها فرمود من اينجا بودم [و] در و ديوار ناله كردند: «فضجّت الدّار و الأفنية» [و] سر و صداي ملائكه را من ميشنيدم: «ما فارَقَتْ سَمعي هَينمةٌ منهم»؛ فرشتهها تا دفن حضرت يا پايان غسل حضرت مرتب رفت و آمد ميكردند [و] صداي رفت و آمد فرشتهها بود [و صداي] تسبيح فرشتهها و نماز گزاردن فرشتهها به پيكر مطهر آن حضرت از گوش من جدا نميشد. «ما فارَقَت سَمعي هَينمةٌ منهم»؛ يك عده ميرفتند يك عده ديگر ميآمدند عدهاي ميرفتند عدهاي ميآمدند.
دليلي بر عدم حقانيت ماجراي «سقيفه»
خب آن نمازهاي رسمي حضرت, بعد از آن جريان سقيفه بود, هنوز آن بدن مطهر دفن نشده بود كه سقيفه تشكيل شد. خود آنها حالا گرفتار اين معما شدند [كه] خب اگر سقيفه, سقيفهٴ حق است و اگر منتخَب شما خليفه رسولالله است خب او بايد بيايد بر اين بدن نماز بخواند, چه كسي براي اين بدن نماز خواند؟ هر يك فُرادا آمدند خواندند! يك بازار آشفتهاي محصول سقيفه شد! خب اگر واقعاً او خليفه رسولالله شد و امام المسلمين شد او بايد نماز بخواند. وجود مبارك حضرت امير كه جداگانه نماز خواند [و] حسنين(سلام الله عليهما) هم آنجا حضور داشتند, ديگران تا مدتي ميآمدند نماز ميخواندند و نمازهاي رسمي كه ديگران آمده بودند و خوانده بودند بعد از جريان سقيفه بود يعني بعد از رأي دادن به كسي!
ضرورت پايان اختلافات و آشكار شدن حقايق، يكي ار دلايل قطعي بودن وقوع قيامت
يكي از بهترين ادله قيامت اين است كه بالأخره روزي بايد باشد اين اختلافات حل بشود يا نه [و] حق روشن بشود يا نه؟ اينكه ميگوييم: ﴿رَبَّنا إِنَّكَ جامِعُ النّاسِ لِيَوْمٍ لا رَيْبَ فيهِ﴾[18], اين ﴿لا رَيْبَ فيهِ﴾ سه چهار معنا دارد درباره معاد: يكي اينكه معاد ضروري الوقوع است يكي اينكه آن روز ظرفِ شك نيست [و] هيچ شك در آنجا نيست, چون هر شيئي بحقيقته آنجا معلوم است؛ آن روز نه متعلَّق شك است و نه ظرف شك.
تأكيد امير المؤمنين(عليه السلام) بر حقانيت خويش و گمراهي مخالفان
وجود مبارك حضرت امير فرمود اين حالت را كه ديديد, پس «فمن ذا احقّ به مِنّي حَيّاً وَ ميِّتاً»؛ آن حضرت وقتي زنده بود من اوليٰ بودم به آن حضرت، وقتي رحلت كرد من اوليٰ هستم به آن حضرت، آن وقت «فوالذي لا اله الا هو إنّي لَعَلَي جادّةِ الحقّ و إنّهم لَعَلَي مَزَلَّةِ الباطل»؛ اينها در لغزشگاه باطلاند و قسم به خدا من در جاده حقام. اين ﴿جُدَدٌ﴾[19] كه در قرآن در سورهٴ مباركهٴ «فاطر» است همين است؛ اين «جاده» اصلش عربي است؛ «اليمين و الشمال مَضَّلةٌ و الطريق الوسطي هي الجادة»[20]، لذا حضرت درباره راه خودش و مسلك خودش تعبير به جاده فرمود درباره آنها تعبير به جاده نكرد تعبير به «مزلّة» كرد يعني لغزشگاه: به خدا قسم «إنّي لَعَلَي جادّة الحقّ و إنّهم لَعَلْي مَزَلَّةِ الباطل».
توصيه امير مؤمنان(عليه السلام) به بصير بودن و صداقت در جهاد با دشمن
فرمود عالمانه و آگاهانه جهادتان را ادامه بدهيد و بصيرانه راهتان را تشخيص بدهيد مبارزهتان را ادامه بدهيد مجاهد نستوه باشيد [كه حضرت] راه جهاد را آنجا ذكر كرده است. در پايان فرمود: «أقول ما تسمعون»؛ شما ميشنويد، «و أستغفر اللّه لي و لكم» كه پايان اين خطبه 197 است.
منبع:اسرا