Quantcast
Channel: جامعه مجازی دانشگاه پیام نور - همه انجمن ها
Viewing all 11241 articles
Browse latest View live

بازی Bad Piggies

$
0
0
یکی از مشهورترین و محبوب ترین بازی های گجت های اندرویدی و iOS که کمتر کسی پیدا میشود با آن آشنایی نداشته باشد و بازی نکرده باشد!

با توجه به ابزار و تجهیزات در دسترس ماشین حامل خوک خود را بسازید و با استفاده از موانع و بمب های مسیر خوک را به خط پایان و نقشه برسانید. کاری که گاهاً اصلا آسان نیست!

برای شروع بازی بر روی عکس زیر کلیک کنید.

[تصویر: 193433_227.jpg]

((م )) های مهم ازدواج

$
0
0
زدواج یک انتخاب بزرگ است. اما چه کسی این انتخاب را انجام می دهد؟ شما یا والدین تان؟ آیا «ازدواج خود گزین» به صلاح دختر و پسر است یا ازدواجی بر اساس نظر خانواده؟




موضوع انتخاب سنتی در مقابل انتخاب غیرسنتی جامعه ما زیاد مطرح می شود در این ازدواجها دو مسأله وجود دارد. یکی اینکه خانواده باید بدانند وظیفه آنها در انتخاب همسر و تعلیم و تربیت فرزندانشان حدی معقول است، یعنی اینکه باید نظر خود را در یک حد متعادل نگه دارند. به طوری که فقط جنبه ارشادی داشته باشند، نه اینکه نظرشان را به فرزند تحمیل کنند.





متأسفانه بسیار دیده شده خانواده ها حتی دختر 25 ساله و پسر 30 ساله را به رسمیت نمی
شناسند و در برابر انتخاب او موضع گیری می کنند. به عنوان مثال می گویند اگر فلانی را انتخاب کنی در مجلس عروسی تو شرکت نمی کنم، در حالی که به انتخاب بچه ها باید احترام بگذاریم چون ملاکها تغییر یافته و آنها تحت تأثیر مسائل موجود در جامعه قرار می گیرند و انتخابشان بر همان اساس شکل می گیرد، پس نمی توانند بنای زندگی مشترکشان را بر سلیقه ما و نظر ما بگذارند.





از طرف دیگر، بررسی ها نشان می دهد انتخاب هایی نیز که پسر و دختر بدون نظر خانواده انجام می دهند چندان مطلوب نبوده و میزان طلاق در این انتخاب ها چند برابر بیشتر می باشد، بنابراین توصیه می شود نخست خانواده ها به انتخاب جوان احترام بگذارند و همیشه در کنار او باشند و از سوی دیگر جوان‌ها نیز به خاطر کاهش آسیب‌های خانواده حتماً نظر والدین و مشاوران را جویا شوند.




اما والدین باید بدانند که اگر فرزندتان به بلوغ فکری، اجتماعی و روانی لازم رسید باید انتخابش را محترم شمرد و به او کمک کرد. او را تحت هیچ شرایطی تنها نگذاشت، چون بیشتر جوانهایی دنبال«ازدواج خود گزین» هستند که پدر و مادر با آنها همراهی نمی کنند و به قول خودشان آنها را نمی فهمند. فراموش نکنیم در بسیاری از ازدواجهای ناموفق که به انتخاب خود جوان صورت گرفته عامل اصلی و مسبب این کار پدر و مادر بوده اند.




باید این نکته را در نظر بگیریم که موضوع ازدواج پیوند تنها دو نفر نیست، بلکه پیوند دو خانواده است، پیوند دو سیستم، دو فرهنگ با ویژگی‌های خاص و آداب و رسوم خاص، به همین دلیل وقتی در ازدواج‌ها به عوامل فرهنگی اجتماعی توجه نمی شود، تنش و کشمکش بین خانواده زیاد رخ می دهد.




پس از آنجا که دو نفر(زن و شوهر) از دو خانواده در حال معاشرت و رفت و آمد با دو خانواده هستند اگر بدون نظر پدر و مادر ازدواج صورت گیرد همه معادله های خانوادگی به هم می خورد و میزان تنش و اختلاف نظر در این خانواده ها بیشتر دیده می شود. در نتیجه این مسأله هم روی کیفیت زندگی و هم بر روابط زن و شوهر اثر می گذارد. به باور تمامی کارشناسان، روان شناسان و مشاوران خانواده در انتخاب همسر باید 4«میم» در نظر گرفته شود.

در هر انتخابی خوب مشاهده کنید، ظاهر و قیافه طرف مقابل را در ذهن خود بررسی کنید، شکل و حرکات شیوه گفتار و رفتار ظاهری او را به عنوان شرط اول بپذیرید




اول «مشاهده» یعنی اینکه در هر انتخابی خوب مشاهده کنید، ظاهر و قیافه طرف مقابل را در ذهن خود بررسی کنید، شکل و حرکات شیوه گفتار و رفتار ظاهری او را به عنوان شرط اول بپذیرید، زیرا بارها به مرکز مشاوره مراجعه شده که آقا بعد از 8 ماه می‌گوید: من زن قد بلند می خواستم خانم قدش کوتاه است، یا اندازه بینی و فرم دندان‌های او مطابق سلیقه من نیست و یا خانمی می گوید شوهرم نمی تواند در جمع صحبت کند، خوب لباس نمی پوشد و از این قبیل نظرها. بنابراین اگر قصد و نیت ازدواج است تا حدی که اسلام هم اجازه داده باید یکدیگر را ببینند و بپسندند.





دوم«مصاحبه» است که دو نفر باید خوب با هم صحبت کنند و درباره نکات مثبت و منفی یکدیگر و مسائل مهمی که در تاریخچه هر کدام وجود دارد. بیماری‌های خاص، محل سکونت، آینده و اینکه می خواهند کار کنند یا شغلشان چه باشد، نحوه تربیت فرزندان و مسائل دیگری که ممکن است پیش بیاید صحبت کنند و چند جلسه با اطلاع خانواده‌ها، دختر و پسر با هم دیدار و گفتگو داشته باشند تا نسبت به هم شناخت بیشتر پیدا کنند.






سوم«مکاشفه» است که به قصد تحقیق و بررسی از زندگی اجتماعی طرف مقابل پرسش کنند از مدرسه، محل کار، محل سربازی، دانشگاه و... تا ببینند وجهه اجتماعی او چگونه است. برخوردش با مردم در اجتماع چطوری است مثلاً فردی که با هیچ کس ارتباط ندارد و دوست صمیمی هم ندارد شاید دچار بدبینی باشد یا اختلالات دیگر که بهتر است همان ابتدا با پرسیدن از افراد مختلف چهره اجتماعی او بهتر مشخص شود.






چهارم«مشاوره» که بر اساس تخصص، تبحر و تجربه مشاور دو نفر با هم مقایسه می شوند که میانشان تا چه حد و میزان سازگاری وجود دارد و تناسب زندگی این دو با هم چقدر است و بر همین اساس هر دو مورد سنجش مشاور قرار می گیرند و چون مشاور یک فرد بی طرف است می توان روی اظهارنظر او حساب کرد و تأیید یا عدم تأیید او را به حساب مخالفت افراد خانواده نگذاشت.

اسکریپت jul upload center

عوال موثر در ریزش موهای سر

$
0
0
علت اصلی ریزش مو و دلایل عمده این مشکل چه می‌تواند باشد که عده زیادی از آن رنج می‌برند.
به نقل از بي باک به نقل از فارس، ریزش مو می‌تواند یک مشکل جدی بر ظاهر کلی یک فرد باشد، دلایل بسیاری برای ریزش مو وجود دارد، در این مقاله به مواردی که برجسته هستند نگاهی می‌‌اندازیم.

ریزش مو یک مشکل مشترک است که بسیاری از مردم از آن رنج می‌برند؛ هر فردی در هر سنی می‌تواند ریزش موی شدید را در هر مرحله از زندگی خود تجربه ‌کند.

در حالی که ریزش مو معمولاً با روند پیری طبیعی مرتبط است، نیاز نیست که دلیل همیشگی باشد.

دلایل مختلفی برای ریزش مو در سن جوانی وجود دارد.

در بسیاری از موارد شما از موهای خود مراقبت مناسبی نمی‌کنید که این مسئله اغلب به شکنندگی مو منجر می‌شود که در نهایت مو خرد می‌شود.

استفاده بیش از حد از مواد شیمیایی و دستگاه‌های گرمایشی می‌تواند یکی از دلایل ریزش موی زنان یا مردان باشد.

دلایل متداول ریزش مو زیاد است، با نگاه کلی به این موضوع می‌پردازیم.

ژن‌ها

یکی از دلایل شایع ریزش مو در مردان، ژنهای خاص است که ارثی است؛ این ژن می‌تواند از هر دوی والدین هم پدر و هم مادر منتقل ‌شود.

اگر پدر و مادر شما دارای مشکل ریزش مو باشند این امکان وجود دارد که این مشکل به شما نیز منتقل شود.

اگرچه این حالت همیشه اتفاق نمی‌افتد اما اکثر افرادی که از طاسی رنج می‌برند، ‌به دلیل آن است که این مشکل آنها ارثی است.

استرس

استرس به عنوان یکی از شایع‌ترین دلایل ریزش مو در زنان و مردان و همچنین کودکان است. استرس بر سطح هورمون شما تأثیر می‌گذارد و باعث کاهش آنها می‌شود،‌ به این ترتیب مواد مغذی کمتری به مغز شما می‌رسد که باعث ریزش مو می‌شود.

هورمون دی هیدروتستوسترون

تولید بیش از حد هورمون «دی هیدروتستوسترون‌» (DHT) یکی از دلایل ریزش مو در مردان است.

حتی مردان جوان‌تر از سن 19 سالگی ممکن است به علت این مشکل از ریزش مو رنج ببرند.

بدترین چیز در مورد این مشکل این است که منجر به خارج شدن فولیکول‌های موی شما شود. در فقدان فولیکول، رشد مجدد امکان پذیر نیست.

این امر به طاسی دائمی منجر می‌شود؛ درمان در مراحل اولیه می‌تواند به حل مشکل کمک کند و ریزش مو را نیز کنترل کند.

داروها

بسیاری از داروها به دلایل ریزش مو شناخته شده‌اند؛ مخصوصاً داروهای هورمونی علت اصلی ریزش مو در زنان می‌باشد.

بسیاری از داروها دارای عوارض جانبی هستند که می‌تواند به ریزش مو منجر شود.

بهترین راه حل ریزش مو در این مورد از مصرف این داروها خودداری کردن و یا تغییر آنهاست.

کم‌خونی

کم خونی، ناشی از سطوح پایین آهن یکی از شایع‌ترین دلایل ریزش مو است؛ موهای شما برای رشد سالم و نگاه پر زرق و برق به مقدار زیادی از ویتامین‌ها و موادمعدنی نیاز دارد؛ آهن یکی از موادمعدنی مهم برای مو است.

از این رو، اگر سطح آهن در خون کم شود، پس از آن مو موادمغذی مورد نیاز خود را نمی‌تواند به دست بیاورد و در نتیجه این مشکل به ریزش مو منتهی می‌شود.

لازم است که مقدار زیادی از غذاهای غنی از آهن مانند غلات سبوس‌دار، سبزیجات سبز تیره برگدار و غیره مصرف شود؛ وقتی که سطح آهن به حالت عادی بازگشت این مشکل باید کنترل شود.

کچلی قارچی سر

کچلی قارچی سر، معمولاً به عنوان عفونت قارچی پوست سر شناخته می‌شود، یک مشکل پوستی ناشی از عفونت قارچی پوست است.

این مشکل می‌تواند بر پوست سر، ابرو و مژه تأثیر بگذارد؛ در ریزش مو معمولاً خارش و پوسته پوسته شدن پوست سر شایع است و این یکی از شایع‌ترین دلایل ریزش مو در کودکان است.

سایر دلایل رایج ریزش مو در کودکان مشکلاتی مانند آلوپسی آره‌آتا، کچلی در اثر کشش، موکندن و غیره است.

به غیر از دلایل ذکر شده دلایل بسیاری نیز برای ریزش مو وجود دارد که می‌تواند توجه را به خود جلب کند.

شما می‌توانید برای خلاص شدن از این مشکل از برخی از داروهای خانگی استفاده کنید.

بهترین انتخاب برای درمان ریزش موی طبیعی که این مشکل را کنترل می‌کند درمان در مراحل اولیه است.

در مورد طاسی دائمی نیز، گزینه‌های کاشت مو وجود دارد.

اگر شما تجربه ریزش مو را دارید می‌توانید با مشاوره با یک پزشک از علت آن با خبر شوید و برای درمان آن اقدام کنید.

مراقبت به طور منظم از موها برای حفظ و بازگرداندن سلامت و تراکم مو ضروری است.

بدن انسان پس از مرگ چه میشود؟

$
0
0


قبر، حقایق ناخوشایندی درمورد چگونگی تجزیه شدن بدنتان بعد از مرگ: طبیعت بعد از مرگ با بدن انسان مهربان نیست. باید خوشحال باشیم که این روزها آیین های تدفین مدرن جای تجزیه طبیعی بدن را گرفته اند. ما می توانیم انتخاب کنیم که پروسه تجزیه شدن بدنمان را با مومیایی شدن به تاخیر بیندازیم، عمل مومیایی که درآن به جای مایعات بدن مواد نگهدارنده می گذارند. یا می توانیم تبدیل به خاکستر شویم، بدین شکل که جسدمان را در درجه حرارت ۲۰۰۰ فارنهایت می سوزانند تا موقعی که به خاکستر تبدیل شویم.
درحالیکه آیین های در دسترس مدرن ما ممکن است خوشایند به نظر نیایند، پروسه طبیعی بازگشت بدنمان به طبیعت حتی از آن هم پست تر است. حتی قدیمی ترین مردمان هم می دانستند چگونه بین خود و جسد در حال تجزیه فاصله بگذارند. در سال ۲۰۰۳ باستان شناسان انسان هایی باستانی مربوط به ۳۵۰۰۰۰ سال پیش در شمال اسپانیا یافتند که مردگانشان را دفن می کردند.
پس در طی تجزیه چه اتفاقی برای بدن می افتد؟ دراینجا ۵ اتفاق عجیبی که بعد از مرگ برای بدن می افتد را بازگو کرده ایم.
سلول هایتان از هم باز می شوند. پروسه تجزیه بدن تنها دقیقه بعد از مرگ شروع می شود. وقتیکه قلب از تپش باز می ایستد، ما سرمای مرگ را تجربه می کنیم. هنگامیکه دمای بدن انسان ۱٫۵ درجه فارنهایت پایین می آید تا به دمای اتاق برسد. و فورا خون شروع به اسیدی شدن می کند و همان زمان دی اکسید کربن بالا می رود. به همین دلیل سلول ها شروع به باز شدن از همدیگر کرده و آنزیم ها را در بافت های بدن خالی می کند، درنتیجه خودشان را از درون هضم می کنند.
به رنگ سفید- و ارغوانی درمی آیید. سنگین شدن از علائم مشخصه بدن انسان بعد از مرگ است. درحالیکه باقیمانده بدن شما بعد از مرگ کمرنگ شده، سلول های خونی قرمز سنگین به قسمت هایی از بدن که نزدیک زمین است حرکت می کنند. و این بدین خاطر است که گردش خون متوقف شده است. درنتیجه این تغییرات لک های ارغوانی سراسر قسمت پایینی بدن را می پوشاند. درحقیقت پزشکی قانونی از روی این علائم می تواند زمان مرگ را تشخیص دهد.

کلسیم باعث انقباض ماهیچه ها می شود. همه ما در مورد لَخت شدن بدن بعد از مرگ شنیده ایم، زمانیکه بدن انسان سنگین شده و تکان دادنش سخت می شود. این سنگین شدن ۳ تا ۴ ساعت بعد از مرگ اتفاق می افتد، بعد از ۱۲ ساعت به حداکثر خود می رسد و بعد از ۴۸ ساعت از هم می پاشد. چرا چنین اتفاقی می افتد؟ پمپ هایی در غشاء سلول های ماهیچه ای وجود دارد که کلسیم را میزان می کند. وقتیکه بعد از مرگ این پمپ ها از کار می افتند، کلیسم وارد سلول ها شده، سبب می شود ماهیچه ها منقبض و سفت شوند. بنابراین بدن سنگین می شود.
ارگانهای بدن خودشان را هضم می کنند. فساد و تعفن مثل آنچه که در فیلم های زامبی می بینیم بعد از سنگین شدن بدن اتفاق می افتد. این مرحله با کمک مومیایی کردن به تاخیر می افتد، اما بالاخره بدن تسلیم می شود. آنزیم های پانکراس کاری می کنند این اندام خودش را هضم کند. میکروب ها به این آنزیم ها حمله کرده و بدن در قسمت شکم به سمت اطرافش سبز رنگ می شود. همان طوری که کارولین ویلیامز در NewScientist می نویسد: ذینفع های اصلی در میان ۱۰۰ تریلیون باکتری هستند که در روده ما زندگی خود را به صورت هماهنگ با ما می گذارندند. درحالیکه این باکتری ها بدن ما را در هم می شکنند، putrescine (ماده سمی در گوشت فاسد) و cadaverine آزاد می کنند، اینها ترکیباتی هستند که باعث می شوند بدن بوی مرگ بدهد.
بدن در یک موم پوشیده می شود. بعد از فاسد شدن پوسیدگی به سرعت بدن را تبدیل به اسکلت می کند. بااین حال دراین راه تغییرات جالبی دارند. اگر بدن در تماس با خاک سرد یا آب باشد، ماده مومی شکل چربی از میکروب هایی که بافت ها را هم می پاشد شکل می گیرد. این چربی مثل یک مخافظ برای اندام های داخلی بدن است. این رویداد محققان را به اشتباه انداخت که فکر کنند بدن خیلی زودتر از آنچه درواقع اتفاق می افتد می میرد، درحالیکه یک مورد چربی مرده ۳۰۰ ساله اخیرا در سوئیس یافت شد.
درپایان، همه ما به زمین بازمی گردیم؛ فقط چگونه بازگشتن ما مهم است. چه سوزانده شویم یا در زمین دفن شویم بالاخره به زمین بازمی گردیم و شاید در برخی از موارد هم مومیایی شویم.

رمان ترسناک شبی در گورستان (+12)

$
0
0
Yessفقط بالای 12 سال بخونن و زیر 60 ساله ها ( عواقبش پای خودتون Evilgrin )

زنی با لباسی نیمه برهنه در داخل جنگلی تاریك و نمور با ترس

و اضطراب مشغول دویدن بود

از پشت سر صدای زوزه های وحشیانه یك هیولای گرگ نما بگوش میرسید.

دخترك چند متر بیشتر ندویده بود كه پایش به یك ریشه تنومند درخت گیر كرد

و به شدت زمین خورد ، از درد مثل مار بخودش میپیچید

هیولای گرگنما با حالتی پیروزمندانه غرش میكرد و

چنگالهای تیزش رو بسمت دخترك برد كه

یكدفعه تاریكی همه جا روگرفت،پسرك با حالتی شوك گونه از جا پرید

و به صفحه خاموش تلویزیون نگاه انداخت...

پدرش در حالی كه كنترل تلویزیون رو بصورت اشاره بسمتش گرفته بود

گفت:‌مگه تو فردا نیاید بری مدرسه؟؟؟نصفه شبی نشستی فیلم ترسناك میبینی ....

بدو برو بخواب ببینم...علیرضا با حالتی شكست خورده از جا بلند شد و به اتاقش رفت..

كنجكاوانه دلش میخواست آخر فیلمو بدونه بسمت در رفت و از لای در نگاهی به

تلویزیون انداخت كه پدرش روبروش نشسته و مشغول پك زدن به سیگاری كه

میان دو انگشتش قرار داشت شده بود...

صدای تلویزیون قطع و تصاویر زنهای برهنه كه بدنهایشان رو به نمایش گذاشته بودند

روی صفحه خودنمایی میكرد....پدرش كه انگار شك كرده بود یك آن سرش رو برگردوند

كه باعث شد خاكستر جمع شده از سر سیگار فرو بریزد...

علیرضا با سرعت شیرجه زد روی تخت و تا زیر گلو رفت زیر پتو رفت...

از شدت خواب آلودگی سریعا خوابش برد...صبح با صدای مادرش بیدار شد:

ووااای ... پاشو پسر ساعت نه شده باز زنگ ساعتو بستی..

این بار اولی نبود كه علیرضا دیر به مدرسه میرفت...

كلافه و سرگردان از جا بلند شد و صورتش رو شست و با سرعت برق لباس عوض كرد

فاصله مدرسه تا خونه تنها دوتا كوچه بود...بدو بدو خودش رو به جلوی در رسوند

عمو لطف الله سرایدار مدرسه جلوی در ایستاده و مشغول ور رفتن با تكه كاغذی

كه در دستش بود شده بود...با دیدن علیرضا سری تكان داد

و گفت:‌پسرجان باز دوباره خواب موندی كه!

علیرضا با سرعت خودشو به ساختمان رسوند و

از ترس مدیر و ناظم مثل موش از گوشه دیوار

سلانه سلانه رد شد..صدای ناظم بگوش میرسید كه مشغول

صحبت كردن با تلفن بود: جونم علی جان

ایشالا سفر حج ، بله ، از شما اراده از ما حركت ..قربان شما.....

... با گذشتن از مسیر راهرو صدای ناظم ضعیف و ضعیفتر شد

تا اینكه بالاخره به كلاس رسید و وارد شد...

همه بچه ها با دیدنش باهم زدند زیر خنده و خانم نجفی معلمشون

در حالیكه یك خطكش چوبی در دست داشت و روپوشش مثل همیشه گچی شده بود

با تهدید گفت: متقی،ایندفعه چه عذری داری ؟!؟

علیرضا سرش رو پایین انداخت و با حالتی مظلوم نماگونه گفت:

خانوم،بخدا ساعتی كه كوك كردم خراب شده بود و...

صدای خنده بچه ها بیشتر از قبل شد

خانوم نجفی سری تكان داد و سپس به سمت میزش رفت

دفتر حضور و غیاب رو باز كرد و یك ضربدر به پانزده ضبدری

كه جلوی اسم علیرضا خورده بود

اضافه كرد و گفت: دفعه پیش تعهد دادی...

من دیگه نمیتونم این وضعو تحمل كنم باید با آقای ناظم

صحبت كنی..علیرضا دستش رو بحالت گریه جلوی چشمانش برد و گفت: خانوم توروخدا ببخشید

آقا رسولی اگه بفهمه با شلنگ میزنه....خانوم نجفی عینكش رو روی بینی جابجا كرد و سری تكان داد

و با دلخوری گفت: ایندفعه بار آخرت باشه....متوجه شدی؟

علیرضا دستش رو برداشت و با خوشحالی گفت: مرسییییییی خانوم

جالب اینكه حتی یك قطره اشك هم در چشماش حلقه نزد ....سر صندلی اش نشست

و یكروز تحصیلی دیگر هم گذشت!

بعد از ظهر آنروز وقتی زنگ مدرسه خورد گویی از زندان آزاد شده باشه با خوشحالی دوان دوان با محسن صالح

كه همكلاسی و دوستش بود بسمت خونه رهسپار شدند،

ماه رمضان بود و همه روزه ، علیرضا دست در جیبش كرد

و یك شكلات كاكائویی بزرگ بیرون آورد ...

محسن كه آب از لب و لوچه اش راه افتاده بود بیتوجه به اطرافیان

نصف بزرگ كاكائو را كند و شروع به خوردن كرد بطرزی كه تمام صورتش رو قهوه ای كرد

حضاری كه از كنارشون رد میشدند هریك برخورد خاصی داشتند..

یك پیرمرد با قامتی عصا خورت داده كه بیتوجه از كنارشون رد شد

نفر بعد یك مرد جوان با صورتی كه از شدت ریش چشمانش پیدا نبود؟؟؟

و نگاه چپ چپی نثارشون كرد و رد شد و نفر آخر زن میانسالی كه با مهربانی لبخندی زد و گذشت...

به سر كوچه كه رسیدند محسن خداحافظی كرد و از هم جدا شدند، علیرضا هم به خونه رفت

اما از شدت تعجب خشكش زد!!پارچه سیاهی به در و دیوار خانه زده بودند

و صدای گریه و ناله زنانه از داخل خانه بگوش میرسید....علیرضا به داخل خانه دوید

و مادربزرگ پیرش رو دید كه با گریه ناله میكرد: مش رحیم كجا رفتی؟؟؟

ببین علیرضا كوچولوت اومده

علیرضا دیگه بابابزرگ نداری!!!صدای ناله بیشتر شد..

علیرضا تازه فهمید چه اتفاقی افتاده مادرش از راه رسید و دستشو گرفت و به داخل خانه برد

علیرضا با ناراحتی و كنجكاوی گفت:‌مامان بابابزرگ رفته بهشت؟

مادرش كه از شدت گریه چشمانش سرخ و درحالیكه آب بینی اش رو بالا میكشید گفت:

آره پسرم...میره یه جای خوب ....تو جنگل..

علیرضا گفت: جنگل كه خوب نیست كلی گرگ توشه

مادرش ادامه داد: نه پسرم ...اون جنگل هیچكس به هیچكس كار نداره

علیرضا گفت: مگه اونجا رفتی؟

مادرش كه دیگه داشت كفرش در میمومد گفت: نه، خدا گفته ...حالا این لباس مشكی رو تنت كن

فردا صبح میریم ایوان آباد (ایوان آباد دهستان پدری علیرضا بود و پدربزرگش وصیت كرده بود

همانجا در زادگاهش خاكش كنند) علیرضا دلخوری هایش یادش رفت و گفت: اخ جون، محدثه اینا هم میان

مادرش یك تو سری محكم بهش زد كه دردش تا نیم ساعت موند: خاك بر سرم،بچه جون بابابزرگت مرده

تو فكر بازی كردنتی ؟؟؟دیگه نبینم از این حرفا بزنی ها

در اتاق باز شد و ملوك خانوم زن همسایه گفت:‌ افسانه جان بیا خانوم بزرگ كارت داره

افسانه خانوم هم به دنبالش بیرون رفت....

آنشب هم گذشت ، همه داغدار و گریه كنون ، علیرضا هم در حیاط با محدثه و بچه های فامیل

فارغ از هر غصه مشغول بازی بود ، كه بحثها و گفتمانهای كودكانه بینشان گل انداخت

محدثه دختر عمویش درحالیكه لب حوض نشسته بود گفت: بچه ها من شنیدم آدم وقتی میمیره

اون دنیا اگه خوب باشه میره جنگل و اگه بد باشه مار میره تو قبرش...

بچه های دیگه كه تحت تاثیر قرار گرفته بودند از شدت ترس انگشت به دهان مانده بودند

علیرضا از جمع بیرون آمد و بسمت پدرش كه به دیوار تكیه زده بود رفت و گفت:

بابا تو خوشحال نیستی فردا میریم ایوان آباد؟

پدرش در حالیكه با دستش پیشانی اش رو گرفته عزادار بود گفت: بابام مرده باید خوشحال باشم؟

علیرضا ادامه داد: خوب مگه آقاجون نمیره بهشت؟اینكه ناراحتی نداره

پدرش از جا بلند شد و بدون اینكه حرفی بزنه به اتاق رفت...

صبح فردا آغاز شد همه در تكاپوی رفتن بودند...دوتا مینی بوس جلوی در آماده سوار كردن اهل فامیل شده بود

علیرضا و دوستانش در اتوبوش هم دست از بازیگوشی بر نمیداشتند

سهیل پسر همسایه علیرضا اینا با شیطنت اسپری مادرش رو از كیفش بیرون آورد و به سر و كله بچه ها میزد

كه البته مادرش به حسابش رسید و یك كتك حسابی نوش جان كرد...

تغریبا دو یا سه ساعتی در راه بودند تا به روستا رسیدند....عده زیادی از اقوام و آشنایان ده سیاهپوش

داخل قبرستان ایستاده بودند و ناله سر میدادند ، لحظاتی بعد ماشین اورژانس رسید و جنازه رو وارد گورستان كرد

آفتاب به وسط آسمان رسیده بود و گورگن قبر رو آماده كرده بود ، جسد سفیدپوش رو داخل قبر گذاشتند

و با اینكار صدای ناله ها بیشتر شد...كفن رو كنار زدند تا برای آخرین بار صورتش رو ببینند

علیرضا موفق نشد جلو بره اما محدثه از زیر دست و پا خودش رو كنار گور رسوند و صورت پدربزرگ

كه گویا سفید شده بود و دیگر رنگی نداشت رو دیده بود .....غروب رسید و خاكسپاری پایان گرفت

همه داخل مسجد مشغول تدارك مراسم ختم و شام بودند هوا رو به تاریكی میرفت و بچه ها در گورستان

مشغول بازی كردن بودند...محدثه هم مثل همیشه سخنرانی میكرد و از صورت پدربزرگ وصف های مختلف میكرد

هوا كاملا تاریك شده بود و مه خفیفی گورستان رو در بر گرفته بود صدای برهم زدن دیگ های غذا

و همهه مردم از داخل مسجد بگوش میرسید ، گورستان درست كنار مسجد بود و جنگل كمی پایین تر .

بچه ها جلوی مسجد و در محوطه گورستان مشغول بازی بودند ، سهیل با تعجب به آسمان اشاره كرد

و گفـت نگاه كنید چقدر ستاره...آسمان ده از شدت هوای پاك ،مملو از ستاره بود...

محدثه دو دستش رو بهم كوبید و گفت: نظرتون راجب قایم موشك بازی چیه؟

همه هورا كشیدند....سپس با حالتی حق به جانب گفت: پس من چشم میزارم

و شروع به شمارش كرد....همه پا به فرار گذاشتند...عده ای سمت كوه عده ای داخل مسجد

و عده ای نزدیك جنگل...علیرضا كه مردد مانده بود دوان دوان به سمت گورستان رفت

گورستان بزرگ و انتهاش به جنگل ختم میشد ، صدای شمارش محدثه ضعیف و ضعیفتر میشد

مه گورستان بیشتر از پیش شده بود بحدی كه علیرضا احساس كرد داخل گورستان بزرگ گم شده

دورو اطرافش فقط قبر بود و مه و تاریكی شب....آرام قدم برمیداشت و ضربان قلبش اوج گرفته بود

از ترس مدام آب دهانش رو قورت میداد ،تنها صدای آواز جیرجیرك ها و خس خس خاكهایی كه زیر پایش

لگد میشد بگوش میخورد، برای قلبه به ترس با صدایی نازك كه خودش به روح شباهت داشت

شروع به آواز خواندن كرد....همان لحظه در چندقبر آنطرف تر احساس كرد

چیزی داره تكان میخوره و بلرزش در اومده

صدای خس خس جنازه گونه ای از داخل گور كاملا بگوش میرسید تا اینكه سر خاك آلود جنازه از گور بیرون زد

علیرضا جیغ بلندی كشید و با آخرین توانش دوید صدای فریاد جنازه لرزه به اندامش می انداخت ..

.حتی داخل جنگل هم قبرهایی دیده میشد ، در اواسط جنگل به اتاقك سفالی رسید كه درش نیمه باز بود!

با تردید وارد شد، داخل پر از قبر بود (قبرستان خانوادگی) و یك پیرزن بدتركیب با چشمان سفید

وحشت زده سرش رو بادهانی باز كه دندانهای زرد و شكسته اش نمایان بود و لكه های خون برویش میلغزید به سمت علیرضا برگرداند،علیرضا از ترس برگشت و اومد فرار كنه كه با سر

به دیواره گورستان خورد و گیج و بیهوش همانجا آفتاد...؟!؟!؟

لیلا دختر جوان ننه سلیمه مرده شور ده بود و انصافا چهره زیبایی داشت

كه باعث شده بود مراد و چند نفر از اهالی ده بشدت عاشقش باشند...

عصر آنروز مراد طبق عادت بسمت ایستگاه رهسپار شد و در راه تمام فكرش پیش لیلا و پیشه گرفتن

از دیگر رقبا بود، به ایستگاه كه رسید صدای قطاری كه از دور می آمد بگوشش خورد

ایستكاه متروك و چند نفر از بقال های ده بدون مشتری جلوی دكون های خاك گرفته و كوچك خود نشسته بودند

و قهوه خانه با پنج شش نفر مشتری و صداهای قلیان و برهم خوردن استكان پر سرو صدا ترین بخش ایستگاه و ده بود...مراد از در وارد شد و نگاهی به سمت دو رقیب جدی خودش نجف و قاسم انداخت

فكری توی سر داشت كه باعث شد با لبخند شیطنت آمیزی بستمشون بره

شاگرد قهوه چی با سینی و لنگی به دور گردن بكنار میز آمد ، مراد بلند گفت: اسماعیل سه تا چایی بزن به حساب

نجف و قاسم نگاهی به مراد انداختند و هردو از دست و دل وازی مراد به عجب آمده بودند

مراد به میز تكیه زد و رو به رقبا گفت: میخوام یه شرطی ببندم

اسماعیل با سینی چای وارد شد و جلوی هر كدام یك استكان گذاشت

مراد حبه قند رو گوشه لب گذاشت و

در حالیكه كه استكان چایی رو سر میكشید با غرور گفت:

اگه یك شب تا صبح تو گورستان بخوابم لیلا مال من میشه و شما هم دورشو خط میكشین

قاسم نگاهی به نجف كرد كه مشغول كشیدن قلیان بود ، نجف هم در حالیكه كه

توده سنگینی از دود را از دهانش خارج میكرد ، بدون فكر گفت: قبوله.؟؟!!!!

از جایی كه مراد به ترسو و بزدل بودن در ده مشهور بود قبول كردن،

مراد لبخندی از رضایت بروی لبش نقش بست و درحالیكه استكان را تا ته سر كشید

روی نربكی قرار داد و تسبیه اش رو

در مشتش فشرد گفت: پس تا شب عزت زیاد....

نجف و قاسم با نگاه تمسخر آمیز و متعجب خود مراد رو تا دم در همراهی كردند..

مراد از غروب تا شب مدام داخل خانه قدم و باخودش حرف میزد:

تو باید بتونی...اگه لیلا رو میخوای فقط چارش همینه

باید یه تودهنی به قاسم ونجف و همه اونایی كه بهم میخندن بزنم

آره من باید اینكارو بكنم...

شب هنگام از خونه بیرون زد و بسمت

گورستان راه افتاد ،نجف و قاسم هم آنجا منتظرش بودند

مراد با دیدن شلوغی مسجد و آنسوی گورستان پرسید: چه خبره؟ كسی مرده؟

قاسم گفت: آره..مشت رحیم دیروز تموم كرده امروزم آوردنش اینجا...

نجف گفت: اینكه نصف عمرشو تهران بوده خوب همونجا خاكش میكردن دیگه

مراد سر تكان داد: خدا بیامرزه، خوب من آمادم

قاسم و نجف خندیدن و گفتنن: نگران نباش ما قبرو برات آماده كردیم

باید دست و پاتو ببندیم كه فرار نكنی...صبح خودمون میایم باز میكنیم...قبوله

مراد قبول كرد ..قاسم طناب زخیمی آورد و دست و پاهاش رو بست

و آرام داخل گور گذاشتنش خاك تمام صورت و اندامش رو پر كرد

سپس قاسم ونجف خندان از آنجا دور شدن،

در راه قاسم مدام به نجف میگفت: فكر نمیكردم بیاد

فكرنمیكردم قبول كنه حالا چه خاكی تو سرمون بریزیم

نجف : منكه میگم نهایت یك ساعت دیگه شلوارشو خیس میكنه

و داد و فریاد راه می اندازه...اونوقته كه ننه سلیمه میاد و حالشو جا میاره

قاسم با بدبینی ادامه داد: اگه طاقت آورد چی ؟ اگه صبح رفتیم و شاخ و شمشاد همونجا بود چی؟

نجف : ای بابا ، دیوار حاشا بلنده! میزنیم زیرش شاهد كه نداره

قاسم با رضایت خندید و گفت: این شد یه چیزی

سپس هردو خندیدند و از آنجا دور شدند....

آسمان مملو از ستاره و مه گورستان رو پر كرده بود

گهگاهی صدای زوزه گرگ به اندام جنگل طنین می انداخت

حس اضطراب مراد هر لحظه بیشتر میشد از طرفی از ارواح و تاریكی میترسید

از طرف دیگه از جك و جونورهای خاكی كه اتفاقا دیری نپایید

كه یك هزارپا بزرگ از لای خاكهای نمور به سمت صورتش راه افتاد

مراد به سختی سرش رو بلند كرد تا هزار پا از زیر سرش رد بشه

چند لحظه همین كارو كرد گردنش داشت خسته میشد ، اگه مورچه هم بود تا الان باید رد میشد

از خستگی سرش رو برگردوند اما با سر روی هزار پا فرود آمد و هزارپا وحشیانه

شروع به جنباندن خود كرد مراد كه بشدت حس چندش آوری بهش دست داده بود

دیوونه وار وول میخورد تا اینكه احساس كرد كسی آن بالا داره حركت میكنه

دیگه قلبش داشت از حركت می ایستاد چون هیچكس آن موقع شب در گورستان نمی آمد

چند لحظه كوتاه گذشت تا اینكه صدای آواز زنونه و روح گونه ای از آن بالای سرش آمد

مراد با آخرین توانش از ترس به بیرون قبر جهش كرد اما فقط سرش از بیرون قبر مشخص شد

روح كه گویا متو.جه حضور آن شده بود جیغ وحشیانه و بلندی كشید و شروع به دویدن كرد

مراد با آخرین توانش نعره ای كشید ..و چند لحظه بعد احساس كرد آن شخص رفته

چون هیچ صدایی نمی آمد..تا اینكه چند لحظه بعد دوباره صدای جیغ البته از راه دور

بگوش رسید كه سریعا هم قطع شد...مراد زیر لب زمزمه كرد: خدایا اینجا چه خبره؟؟؟؟!

تا دقایقی آرامش به گورستان برگشت....مراد تند تند نفس میكشید ، احساس بدی دوباره بهش دست داد

چیزی از زیر خاك درست زیر پایش در حال بیرون آمدن بود آنقدر تاریك بود كه بخوبی مشخص نبود

پاهایش رو كنار كشید و خیره نگاه انداخت...یك مار سیاه و خوش خط و خال موزیانه بیرون آمد

نفسش بند اومد تنها كاری كه میتونست بكنه این بود كه تكان نخوره ،

تازه فهمید چه كار خطرناكی كرده

مار به دور پاهایش خزید و شروع به بالا آمدن كرد عرق سری به پیشانی اش نقش بست

و تنش به لرزش در اومده بود ، مار فس فس كنان تا زیر گردنش اومد، مراد چشمانش رو بست

و از شونه اش پایین آمد و دوباره به زیر خاك رفت..

نفس عمیقی كشید دوباره آرامش به گورستان برگشت و باز اینبار هم زیاد دوامی نیاورد!

تنها چند لحظه دیگر گذشت تا اینكه صدای گرومپ گرومپ مثل سم اسب بگوش رسید

و سایه كسی روی قبر افتاد دیگه چیزی نمونده بود تا از مراد از شدت ترس بیهوش كه

كه سر رویش خم شد و چهره ای آشنا : لیلا!؟؟!!؟

درست میدید اون لیلا بود با چادر سفیدی كه دورش پیچیده بود

مراد برای اولین بار در اون شب لبخندی و زد و گفت: لیلا منم

لیلا رنگ از رخسارش پرید و با حالتی متعجب و دستپاچه گفت:مراد ، اینجا چیكار میكنی؟

با دست وپای بسته...مراد خندید و گفت: داستانش مفصله

توكه اسب نداشتی صدای چی بود؟ لیلا آب دهانش رو قورت داد و گفت:

ااا.چی میگی؟ نمیدونم.....من باید برم

مراد گفت: جون هركی دوست داری بیا دستمو باز كن..

لیلا سر تكان داد: نمیتونم ..نمیتونم....

و سر برگرداند آمد بره كه پایش به گوشه ای از گور گیر كرد و چادرش افتاد

مراد خشكش زد....لیلا جای پا سم داشت!!؟!؟!؟ وپاهایش مثل پای اسب پر

از مو ....بدنش كاملا برهنه اما اصلا شباهتی به بدن انسان نداشت بلكه پر از مو و حیوان گونه بود

لیلا چهره اش عوض و بشكلی خشمگین و وحشیانه در امد ...آنقدر وحشتناك

كه تا به اون روز مراد چیزی وحشتناكتر از آن ندیده بود...چشمایش سفید و شعله های آتش

درونش زبانه میكشید دستانش سیاه و چنگال گونه شده بود

دهانش بصورت عمودی با دندانهای تیز و برنده

و بدنش مثل آتش شعله ور ، با سمهایش به زمین میكوبید

مراد در حالیكه زبونش بند آمده بود و چشمانش از حدقه داشت بیرون میزد گفت:مممم مرزدمااااااا!!!!!!!!!

لیلا یا همان هیولا دهانش رو باز كرد و آتش از دهانش خارج تمام گور رو گرفت...........

صدمتر آنطرف تر علیرضا بهوش آمد سرش درد و گیج میرفت...

پیرزن بالای سرش بود و با نگرانی میگفت: پسرم خوبی؟؟؟؟ و كورمال كورمال پی چیزی میگشت

پیرزن نابینا بود و برای همین حدقه چشمانش سفید و بی رنگ شده بود...

داخل اتاقی نمور و روی قالیچه كهنه ای نشسته بود

در باز شد و دختر جوانی هراسان و درحالیكه زیر لب میگفت: نباید میفهمید..نباید اینطور میشد

وارد خانه شد و در حالیكه نفس نفس میزد

با تعجب به پسرك نگاه كرد.....

مادر.....این كیه؟؟ اینجا چیكار میكنه

پیرزن گفت: نمیدونم...لیلا جان این پسر گم شده

فكر كنم از خانواده مش رحیم باشه كه برا ختم اومدن كمكش كن برگرده مسجد

پاهای لیلا پارچه پیش بود و از زیر چادرش نمایان....لیلا گفت: مادر چرا دهانت خونیه؟

پیرزن گفت: رفته بودم قبر اوس محمدحسین رو بشورم لیز خوردم با صورت افتادم زمین

لیلا گفت: چقدر گفتم مواظب باش آخه شما كه چشمت نمبینه ...

سپس دست علیرضا رو گرفت و از اتاق بیرون زد

تا بیرون جنگل همراهی اش كرد و گفت:‌خوب پسرجون صاف برو میرسی مسجد

علیرضا بدو بدو بدون اینكه به پشت سرش نگاه كنه رفت تا به مسجد رسید...

محدثه و دوستانش همه در داخل مسجد گرد هم آمده بودند...

علیرضا به جمع آنها پیوست و همه متعجب و خوشحال گفتند: واای تو كجا قایم شدی كه پیدات نكردیم.؟؟؟؟!؟!؟!

فردای آنروز ولوله ای در ده به پا شد قاسم و نجف صبح زود به سر خاكی كه مراد توش بود آمدند

و مراد رو دیدند كه مرده ! با جسدی خشك شده با موهای سپید! صورتش از ترس سیاه و جمع شده بود

هردو از شدت تعجب و ترس بالا آوردند و پلیس از راه رسید...

همه سردرگم از این اتفاق شده بودند..ننه سلیمه مادر پیرش با نگرانی از این وضع صحبت میكرد

و لیلا هم كه از همه چیز با خبر و خود را بی خبر جلوه میداد با نگرانی آنجا ایستاده بود

آری لیلا یك مردزما بود.....!

سری دوم(سرآغاز)

شبی در گورستان 2 (سرآغاز)

:::::::::::::::::::::::::::

یك بعد از ظهر آفتابی ، برگهای درختان در بستر بیماری نارنجی رنگ شده

و آماده مرگ فصلی خود بودند،اولین برگ با وزش نسیم پاییزی از درخت فرو ریخت

و كنار چهار كودكی كه سرگرم بازی بودند فرود آمد...

پسر بچه ای كه مراد نام داشت و پشت به دیگران و رو به تنه تنومند

درخت چشمانش رو گرفته و مشغول شمردن شد

و سه كودك دیگه با سرعت هر یك به سمتی رفتند....

دختر بچه ای كه لیلا نام داشت و پاهایش رو پارچه پیچ كرده بود

پشت یك درخت رفت و با نگاهی به این سو و آن سو

ناپدید شد.!!! و پسربچه ای كه نجف نام داشت

پشت یك بوته بلند بروی خاكها دراز كشید

و دیگری كه قاسم نام داشت در حال رد شدن از یك تخته سنگ بود

كه پایش سر خورد و داخل رودخانه افتاد....

مراد چشمهایش رو باز كرد و با دیدن قاسم كه خیس آب

توی رودخانه بود قهقه زنان خندید و به دنبال نجف رفت...

ضربان قلب نجف بالا رفته

از اضطراب اینكه دیده نشه خاك ها رو مشت كرده بود..مراد به سمت دیگری رفت

نجف از جا بلند شد دوان دوان به سمت تنه درخت رفت اما همان لحظه لیلا پشت

درخت ظاهر و با لبخند شیطانی كه روی صورتش بود گفت: سوك سوك....؟!؟!؟!!؟

مراد لب پیچوند و گفت: آه...بازم لیلا برد..باید یه بازی دیگه بكنیم

نجف ابرو بالا انداخت و گفت: من یه فكر دیگه دارم....

قاسم كه در حال چلاندن لباسش و به كنار رودخانه آمده بود گفت: چه فكری؟

نجف گفت: شما هم شنیدید كه حموم كنار قبرستون جن داره؟؟؟

مراد كنجكاوانه جلو آمد و گفت: نه .....چی داری میگی؟

لیلا در حالی كه اخماهش در هم بود روی تكه سنگی نشست و به آنها نگاه كرد

نجف گفت: بخدا راست میگم...عمو فاضل میگه نصفه شبا با اینكه در حموم بسته اس

اما صدای شر شر آب میاد و جن ها اون تو حموم میكنن

یبارم كه رفته تو كسی داخلش نبوده

اگه باور نمیكنید بیایید امشب بریم اونجا...!!!

لیلا با كلافگی از جا بلند شد و گفت: واقعا دیوونه ای، منكه میرم خونه

قاسم كه به جمعشون پیوسته بود گفت: میگن دخترا ترسو هستندا

لیلا سر برگردوند و نگاه چپ چپی نثارش كرد و از آنجا دور شد...

نجف با غرور ادامه داد: امشب بریم اونجا تا ببینیم واقعا جن هستش یا نه!

مراد كه خیلی از اینچیزا میترسید گفت: منكه نمیتونم ....شما بری...

قاسم میون حرفش پرید و گفت: واقعا آدم ترسویی هستی

اینجوری میخوای وقتی بزرگ شدی با لیلا عروسی كنی؟

نجف زد زیر خنده گفت: آره حتما همینطوره....

مراد گفت: باشه میام...

نجف دست دراز كرد و هر سه باهم عهد بستن.

شب از نیمه گذشت و ماه به آسمان سرك كشید

سوز پاییزی بر ده حاكم بود و سمفونی جیرجیركها جاری

مراد و نجف و قاسم هر كدام به نوعی یواشكی از خانه بیرون زدند

و با فانوس كوچكی كه در دست داشتند راهی حمام كنار گورستان شدند

حمام ساكت و چراغها خاموش بود چند متر آنطرف تر خانه مش فاضل عموی نجف بود

هر سه پشت درختی در نزدیكی حمام ساكن شدند

و پاورچین با نگاهایشان دور و اطراف رو میپاییدن

دقایقی گذشت و خبری نشد نجف كه گویا خوابش برده بود

مدام خرناس میكشید كه

با تكانهای مراد و قاسم از خواب میپرید..

همچنان آرامش بر محیط حكم فرما بود تا اینكه صدای خش خش خورد شدن برگها

زیر پای یك نفر بگوش رسید...هر سه با ترس از جا پریدند...

آنجا آنقدر تاریك بود كه هیچ چیز دیده نمیشد تا اینكه سایه

یك فرد سیاه پوش دیده شد مراد شروع به لرزیدن كرد

فرد سیاهپوش به جلوی درب حمام رفت و در رو باز كرد...

مراد به لرزش افتاده بود از سایه هم مشخص بود كه شلوارشو خیس كرده

قاسم با صدایی لرزان آرام گفت: چطور ممكنه خودم دیدم تا همین الان در قفل بود..

نجف كه درخت رو بغل كرده بود پایش به شاخه كنار درخت خورد

و شاخه هم از پشت به پای مراد ،

تنها چیزی كه آن لحظه اتفاق افتاد صدای فریاد گوشخراش

مراد بود :آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآ

فرد سیاهپوش هم از شنیدن صدای مراد داد زد: كمكككككككككككك

لحظاتی بیشتر نگذشت تا مش فاضل با بیلی كه

در دست داشت از راه رسید و بلند گفت: بسم الله رحمان رحیم

و نور فانوسو به سمت مرد سیاهپوش انداخت ....

سپس با تعجب گفت: غلامعلی .....!!! تو اینجا چیكارمیكنی

چشمان قاسم از حدقه بیرون زد، غلامعلی پدرش بود!؟!

غلامعلی كه دست پاچه شده بود گفت: خودمم نمیدونم ....

خواب بودم كه یكدفعه با صدای

قاسم بیدار شدم اما خودشو نمیدیدم ...هی صدا میزد و میگفت بیا

تا رسیدم اینجا دیدم در بازه ....قاسم از پشت درخت بیرون آمد و گفت: بخدا من نبودم

سپس نجف و مراد هم بیرون آمدند....

مش فاضل در حالیكه گیج شده بود گفت: نجف تو اینجا چیكار میكنی؟

یكی به من بگه اینجا چه خبره؟؟

یك دو نفر از اهالی نزدیك هم به جمعشون ملحق شدن

و همه با سردرگمی جویای ماجرا بودند.

مراد از ترس میلرزید و گریه میكرد...نجف میگفت: ما میخواستیم

ببینیم اینجا جن داره یا نه

مش غلامعلی به سمت قاسم خیز برداشت و یك سیلی محكم در گوشش زد و گفت:

پسره ی احمق...منو مسخره خودت كردی؟؟؟؟ قاسم زد زیر گریه: آقا جون بخدا من...

غلامعلی دوباره دستشو بلند كرد و با تهدید گفت: یه كلمه دیگه بگی حسابتو میرسم

سپس دستشو گرفت و دنبال خودش برد،

مش فاضل هم با سردرگمی قفل شكسته حمام رو برداشت

و به فكر فرو رفت......

چند متر آنطرف تر قاسم وسط جنگل ایستاده و با صدای دخترانه ای میخندید

كه به یكباره تغییر شكل داد و ابتدا بشكل

جانوری عجیب الخلقه و سپس لیلا در آمد و دوباره ناپدید شد!

ده سال قبل....

زن میانسالی كه سلیمه نام داشت در روستایی واقع در 60 كیلومتری ایوان آباد

با دختر شش ساله اش لیلا زندگی میكرد...

شوهرش وقتی لیلا دوسالش بود طی حادثه ای فوت شده بود.

سلیمه برای گذراندن روزی خود همراه دخترش داخل مزرعه گندم كار كارمیكرد

آنروز از صبح تا غروب بشدت كار كردن،و بعد از یك روز كاری بسمت خونه رهسپار شدند

دو طرف راهشان را كوه های سرخ رنگی گرفته بود كه با غرور و قدرت به آنها نگاه میكردند

سلیمه دست كوچك لیلا رو رها كرد و به پایین تپه كنار بوته ها رفت..و رو به لیلا گفت:

حواست باشه كسی نیاد تا من دستشویی كنم

لیلای كوچك هم با بازیگوشی شروع به آواز خواندن كرده بود كه یكدفعه

یك خرگوش سفید از آنور جاده نظرش رو جلب كرد ...بی اختیار به سمتش راه افتاد

چند متر آنطرف تر یك ماشین كه راننده جوانی با دوستش سرنشینش بود با سرعت زیاد

و صدای بلند ضبطش در حال حركت بود...لیلا به میانه جاده رسید و خرگوش با گوشهایی

تیز شده نگاهش میكرد ...ماشین از پیچ گذشت و با آخرین سرعت نزدیك لیلا شد

پسرك كنار راننده داد زد: سامان مواظب باش..لیلا سر برگرداند..

صدای مهیب ترمز ماشین بلند شد....آخرین چیزی كه دید چشمان پسری كه جمعا 13 یا 14 سال

بیشتر نداشت...سلیمه هراسان چادرش رو به دورش پیچید و از پشت بوته هراسان بیرون پرید

اما دیگر دیر شده بود خون سطح جاده رو گرفته بود....

دوست پسرك راننده گفت: سامان تو كه گواهینامه نداری وای خدا

سامان با دستپاچگی دنده عقب گرفت و با سرعت دور شد....

سلیمه دو دستی تو سرش میكوبید و

بر سر جسد لیلای كوچكش نشسته و گریه میكرد....

صبح فردای آنروز لیلا رو خاك كردن و

كار سلیمه شبانه روز گریه زاری بر مزار لیلا شده بود

آنقدر اشك ریخت تا سوی چشمانش رو از دست داد...

یكی از شبهایی كه بالای قبر لیلا گریه

میكرد و احساس میكرد از همه دنیا متنفر شده ..

اعتقادش رو بخدا از دست داد و گفت:

من یك عمر تورو ستایش كردم و حاصلش چی شد؟

از امروز من دشمن تو و برده شیطان میشم و

سپس گفت: ای شیطان دخترم رو بمن برگردون

تا عمر دارم تورو ستایش میكنم....

لحظاتی گذشت از شدت گریه از هوش رفت

تا اینكه با صدایی آشنا بهوش آمد ...صدای لیلا بود

اما اون واقعا لیلا نبود بلكه همزادش از جنس جنیان ، او یك مرزما بود...

سلیمه بار سفر رو بست و شبانه برای همیشه آن روستا رو ترك كرد

و به روستای ایوان آباد آمد...و از بی خانگی سرایدار قبرستان ده شد....

ده سال بعد.....لیلا به نوجوانی رسیده و آماده گرفتن

انتقام و به آتش كشیدن آنها شده بود

بنابراین آخرین روزهای سال كه همه جا حال و هوای عید گرفته بود

سراغ قاتل همزادش سامان سجادی كه حالا جوان برومندی شده بود رفت...

آنشب سامان بهمراه خانوادش برای سال تحویل راهی

شهرستان ورامین خانه مادربزرگش شده بود

لیلا در زیرزمین كهنه خانه ظاهر و در نیمه های شب سامان را به آنجا كشاند

و بشكر فجیحی به قتل رساند و بدنش رو تیكه تیكه كرد....

(برای اطلاعات بیشتر به داستان نوروز وحشت یك مراجعه شود)

سه سال پس از این قضایا به اجبار دوست دوران كودكی اش مراد را كشت...

و از آنروز اتفاقات عجیب و غریبی برایش اتفاق افتاد...

40 روز بعد پس از چهلم مراد ، قاسم و نجف توی قهوه خانه مشغول كشیدن قلیان و چای خوری بودند

نجف دستی به ریشهای كم پشتش كشید و گفت: خوب، مراد هم رفت..

حالا باید یه فكری برای لیلا بكنیم......

قاسم كه مشغول سركشیدن استكان چای بود

چای به گلویش پرید و شروع به سرفه كردن كرد...

نجف بی توجه ادامه داد: باید آستین بالا بزنم ، كار نیمه تموم مرادو تموم كنم..

همین فردا ننه مو میفرستم خواستگاریش

سپس نگاهی به قاسم كرد و گفت: نگران نباش تو هم یه زن خوب گیرت میاد..

قاسم استكان رو محكم داخل نربكی گذاشت و روی میز انداخت

و بدون اینكه حرفی بزنه از قهوه خونه بیرون زد

در مسیر مدام به این فكر میكرد كه چیكار میتونه بكنه

با مردن مراد تازه خیالش راحت شده بود كه رقیبی نداره

اما درست تو بدترین شرایط نجف سنگ جلوی پایش انداخته بود

در چوبی خانه رو با عصبانیت باز كرد و بهم كوبید

به پشتی كنار دیوار تكیه زد و سرش رو میون بازوانش گرفت

هیچوقت علاقه نجف به لیلا رو جدی نگرفته بود و همیشه فكر میكرد

این یه هوس و برای سربه سرگذاشتن مراد بوده اما حالا...

سرش رو بلند كرد چشمش به دشنه كهنه ای كه روی دیوار خودنمایی میكرد افتاد

افكار پلیدی در سرش پیچید، اما میدانست چاره اش نمیتونه خونریزی باشه

مشتی از ناچاری و عصبانیت به زانواش كوبید و كلافه از جایش بلند شد

دستی در پیرهنش كرد و یك نخ سیگار مچاله شده رو بیرون كشید

چندین چوب كبریت حرومش كرد اما سیگار از فرط عرق نمور و روشن نمیشد

در دستش مچاله و توتونش روی گلهای فرش ریخته شد

دوباره از خانه بیرون زد و از كوچه باغ گذشت و به سمت مسجد داشت میرفت

كه ناگهان اكرم دختر ترشیده رستمعلی رو دید همان لحظه جرقه ای در سرش ایجاد شد

میدونست كه نجف با اكرم رابطه نامشروح داره و البته مصرف الكلش هم كم نبود

باخودش زیر لب گفت: چرا زودتر به فكرم نرسید!!!! بدون معطلی به سمت خانه ننه سلیمه

شتافت...آفتاب به وسط آسمان و نورش گویی به سنگ قبرهای كنار خانه تیغ میكشید

همین كه آمد كلون در رو برهم بكوبه ...لیلا رو دید كه از سركوچه با چادر مشكی كه بسر داشت

به سمت خونه داشت می آمد ..قاسم سراسیمه كنارش رفت و گفت: لیلا باید باهات حرف بزنم

لیلا كه رو گرفته بود گفت: وا باسه چی؟؟این موقع ظهر ؟؟

قاسم سر تكان داد: خیلی مهمه نجف میخواد ننه شو بفرسته خواستگاریت

لیلا از حركت ایستاد و با تعجب سر برگرداند: تو چی گفتی؟؟؟

قاسم با مظلوم نمایی گفت: میخواد بیاد خواستگاریت

لیلا كه كلافه به نظر میرسید دوباره راه افتاد

قاسم ادامه داد: وایسا....یه چیزایی هست كه تو نمیدونی؟

نكنه اشتباه كنی قبول كنیا؟؟؟

لیلا بدون اینكه وایسه گفت: من زن كسی نمیشم.

و با عجله به داخل خانه رفت.

شب و تاریكی دوباره ده رو دربرگرفت

قاسم همچنان اطراف خانه لیلا قدم میزد و مشغول فكر كردن بود

نمیتونست باخودش كنار بیاد و میترسید لیلا با نجف ازدواج كنه

در همین افكار غوطه ور بود كه یكدفعه در خانه باز شد

قاسم خود را پشت تیر برق پنهان و متعجب نگاه كرد

لیلا با چادر و كیسه ای كه در دست داشت از خانه بیرون زد

و راه افتاد ، صدای ترق و تروق كفشهایش محیط رو گرفته بود

قاسم حیران تعقیبش كرد تا به حمام قدیمی كنار گورستان رسید

لیلا بكیباره ناپدید شد و بعد صدایی داخل حمام راه افتاد صدای ترق و تروق و آب..

قاسم حتی از چیزی كه به ذهنش خطور میكرد هراسان بود

در حالیكه بدنش مثل بید میلرزید به كنار پنجره رفت

چیزی كه میدید برایش قابل باور نبود یه حیوان پشمالو انسان نما با سمهای سیاه

زیر دوش بود قاسم پایش لیز خورد و محكم افتاد زمین ، صدای آب قطع شد

چند ثانیه بعد لیلا با چهره واقعی اش با دهان عمودی و وحشتانكش روبروش ظاهر شد

قاسم داد زد: لیلا مردزما است ...

لیلا هم دهانش رو باز كرد و شعله های آتش رو به جان قاسم كشید.

چند لحظه بعد لیلا داخل خانه و آرام خوابیده بود و

از بیرون صدای فریادهای اهالی بگوش میرسید:

یكی سوخته...یكی اینجا آتیش گرفته....

لبخند شیطانی روی لبهای لیلا نقش بسته و آرام بخواب رفت...

سحرگاه فردا لیلا و ننه سلیمه بار سفر رو بستند و برای همیشه ایوان آباد رو ترك كردند...

عشق یك طرفه نجف ناكام ماند...و مردزما همچنان به كارهای خود ادامه داد...

ترين‌هاي هفته هفتم ليگ برتر

$
0
0
به گزارش فارس، هفته هفتم رقابت‌هاي ليگ برتر شب گذشته با شکست استقلال مقابل همنام خوزستاني اين تيم و صدرنشيني فولاد خوزستان به پايان رسيد.

**در زير نگاهي مي‌اندازيم به نتايج، ترين‌ها و اتفاقات رقم خورده در هفته هفتم رقابت‌هاي ليگ برتر:

پرسپوليس تهران 3 – فولاد خوزستان يک

گل‌ها: فرزاد حاتمي (5- گل به خودي)، جلال حسيني (12)، مهدي سيدصالحي (69) براي پرسپوليس - اسماعيل شريفات (90+4) براي فولاد

داماش يک - سپاهان اصفهان يک

گل‌ها: روح‌الله سيف‌اللهي (69) براي داماش - رادومير جالوويچ(43) براي سپاهان

صباي قم 3 - فجرسپاسي صفر

گل‌ها: اکبر صادقي (54)، فريد بهزادي کريمي (90+3) و ابوالفضل ابراهيمي (90+5)

مس کرمان يک - ملوان انزلي 3

گل‌ها: سمير بکريچ (59) براي مس - سهيل رحماني (8)، سيدجلال رافخايي (29) و مهدي دغاغله (86) براي ملوان

راه‌آهن سورينت يک - گسترش فولاد تبريز 2

گل‌ها: حسين پاشايي (30) براي راه‌آهن - مهدي بايرامي (55) و ايمان موسوي (78) براي گسترش فولاد

ذوب‌آهن 3 - نفت تهران 2

گل‌ها: مهدي رجب‌زاده (8)، روح‌الله عرب (32) و اسماعيل فرهادي (64) براي ذوب‌آهن - علي قرباني (68) و احمد آل‌نعمه (90+4) براي نفت‌ تهران

تراکتورسازي يک - سايپا صفر

گل: محمد نصرتي (89)

استقلال خوزستان 2 – استقلال صفر

گل‌ها: عادل کلاه‌کج (39) و علي بيگدلي (75)

**ترين‌هاي هفته هفتم ليگ برتر:

در هفته هفتم رقابت‌ها و در 8 مسابقه‌اي که برگزار شد 24 گل به ثمر رسيد تا در اين هفته از رقابت‌ها ميانگين 3 گل براي هر بازي به ثبت برسد. به اين ترتيب يکي از هفته‌هاي پرگل ليگ برتر نيز در هفته هفتم رقابت‌ها رقم خورد.

ديدار ذوب‌آهن و نفت با 5 گل و تراکتور و سايپا با يک گل پرگل‌ترين و کم‌گل‌ترين ديدارهاي هفته بودند.

**بهترين تيم هفته: پرسپوليس

در هفته هفتم رقابت‌ها استقلال خوزستان در خانه دست به کار بزرگي زد و توانست در آستانه دربي 77 همنام تهراني خود را با شکست بدرقه کند.

در کرمان هم ملوان مقابل ميزبانش مس به برتري رسيد و گسترش هم در تهران از سد راه‌آهن گذشت. با همه اين تفاسير عنوان بهترين تيم هفته به پرسپوليس تعلق مي‌گيرد که توانست با شکست دادن صدرنشين، ضمن رسيدن به جمع تيم‌هاي مدعي، در حوالي دربي از آرامش و روحيه خوبي برخوردار شود.

**ناکام هفته: فقط استقلال کمي هم عاليشاه!

در حالي که استقلال مي‌توانست در فاصله يک هفته تا دربي در يک بازي تقريبا راحت به صدر جدول برسد، اين فرصت را از دست داد و با ارائه يک بازي بسيار ضعيف از رسيدن به صدر جدول بازماند.

البته اميد عاليشاه هم با کارت قرمزي که از داور دريافت کرد از ديگر ناکامان هفته (با درصدي بسيار کمتر از استقلال) لقب مي‌گيرد.

**بازيکن هفته: ايمان مبعلي

کاپيتان استقلال خوزستان در راه برتري تيمش مقابل استقلال گل نزد اما با بازي درخشانش نقش پررنگي را ايفا کرد تا به اين ترتيب کاپيتان تيم خوزستاني به عنوان بهترين بازيکن هفته انتخاب شود.

**سرمربي هفته: عبدالله ويسي

در هفته هفتم استقلال خوزستان پس از مدت‌‌ها ناکامي سرانجام به يک پيروزي بزرگ رسيد تا سرمربي اين تيم لايق‌ترين مربي براي کسب اين عنوان در هفته هفتم باشد.

**17کارت زرد و يک کارت قرمز

در هفته هفتم رقابت‌‌ها داوران 17 کارت زرد و يک کارت قرمز را به بازيکنان نشان دادند که در اين بين تک کارت قرمز هفته نصيب عاليشاه از پرسپوليس شد.

**تعداد تماشاگران هفته هفتم: 75 هزار تماشاگر

در هفته هفتم رقابت‌ها حدود 75 هزار تماشاگر از رقابت‌ها ديدن کردند که از پرتماشاگرترين ديدارهاي هفته مي‌توان به ديدارهاي پرسپوليس - فولاد، استقلال - استقلال خوزستان، تراکتور - سايپا و داماش - سپاهان اشاره کرد.

**رده‌بندي گلزنان تا پايان هفته هفتم:

4 گل: رضا عنايتي(صباي قم) - رضا نوروزي (نفت تهران) - محمد غلامي(سپاهان) - مهرداد بايرامي (گسترش فولاد)

3 گل: فرهاد مجيدي و محمد قاضي (استقلال) - مهدي رجب‌زاده (ذوب‌آهن) - لوسيانو پريرا(فولاد)

چهره مادربزرگ های ما در جوانی

$
0
0
یک روز پاییزی سال ۱۳۸۶ نجف شکری در مسیر کار خود بود که در سطل زباله نزدیک خانه اش در جنوب شهر تهران چیز جالبی پیدا می کند
در سطل زباله سازمان ثبت احوال، شناسنامه هایی از دختران متولد ۱۳۲۱ پیدا می کند که مدت ها بود از رده خارج شده بودند

این گونه تصمیم می گیرد به آفرینش پروژه ای هنری دست بزند، با مجموعه ای از عکس های شناسنامه های یک نسل. نام پروژه را ایراندخت می گذارد.

ایراندخت، نامی رایج در ایران است که می تواند نام هر دختر ایرانی باشد

پروژه شکری بر روی عکس ها تمرکز می کند، و از ذکر نام ها و اطلاعات شخصی چشم می پوشد چرا که این عکس ها دیگر معرف افراد مشخصی نیستند،

بلکه بیانگر دوره ای خاص است، با ژست های مد آن روز، مدل موها، لباس ها، آرایش ها و تمام سبک هایی که گویی به گذشته های دور تعلق دارد

[تصویر: Eq3R.jpg][تصویر: jOHqd.jpg][تصویر: DHsm.jpg]
[تصویر: RW5yz.jpg][تصویر: ev7QK.jpg][تصویر: eWAkX.jpg]


ادامه پروژه ایراندخت[تصویر: wavesmile.gif]

دختران فراری

$
0
0
[تصویر: 16479_818.jpg]

بس مادرانند به زاری بر دختران که شدند فراری
کاین شهر آشوب شهر فریب آموخته است اصل بی قراری
نطفه بی بند و باری است
یکی به فرمان تیغ و یکی تیز عشق به ستیز می کشدش
به خیابان به بیابان خشم که شد فراری آموخت بی قراری
شد آن بی همه شد تنها در همهمه ای گنگ
در بطنی پر از نیرنگ و کین و خشم
یکی را پدر ندارد نان
یکی را پدر جنم ندارد هان
یکی را پدر اصلا ندارد جان
یکی اسیر چو آهویی بی زبان
یکی را به جای مادر زنی دیگر است

دختری به جای آکسار «اکس» می زند
در پارتی عزیزان که با هر چه بدی بودوای

geryeee

هنرمندا ببینن !!

$
0
0
[تصویر: g7y9lnfz8g6fz07gr5z_1_.jpg]
.
.
.
[تصویر: 3arlf0c2b01xgoqpdz_1_.jpg]
.
.
.
[تصویر: oj2fshskbjnl2ufhrcb_1_.jpg]
.
.
.
[تصویر: pjx69r48gbdqtis0dxl_1_.jpg]
1- سیم های ضخیم روکش دار رو داخل نی های نوشابه قرار می دیم
2- با چسب حرارتی به بدنه ی داخلی فنجون و کف نعلبکی می چسبونیم.
3- با چسب کاغذی روی کارو می پوشونیم،رنگ قهوه ای به کل کار می زنیم.
4- با دونه های قهوه روی کار رو پوشش می دیم.
و
منتظر می شیم تا دیگران با تعجب راز این کارو بپرسن!! Yess

هدايت: فقر این است.............

$
0
0




.



.



.



.









.



.



.



.




.



.



.



.







فقـر یعنی اینکه



... !!





فقر اینه که ۲ تا النگو توی دستت باشه و ۲ تا دندون خراب توی دهنت؛





شام دیشب و فردا شب خانواده ات بهتر باشه؛


تا کتاب خوندی برای پاسخ دادن نیازی به شمارش

نداشته باشی؛



خیابونهای اروپا تعریف کنی؛



و قوانین رانندگی رو رعایت نکنی؛



بچه ات جرات نکنه از ترست بهت بگه که بر حسب

اتفاق قاب عکس مورد علاقه ات رو شکسته؛



از غذا نخوردن و جراحی زیبایی و دارو کمک بگیری؛



های بدنت بنزین بسوزانی؛







شهادت صادق الائمه(ع) تسلیت باد...

$
0
0


سلام من به بقیع به تربت صادق.......سلام من به مدینه به غربت صادق



.
[تصویر: 18.jpg]


- صدای گریه می‏آید! ... صدای ضجه فرشتگان!
بقیع، امشب دوباره، در خاک تو خورشیدی خواهد دمید و ستاره‏ای به آسمان خواهد شتافت!



[تصویر: 7.jpg]

کسی با روح من آمیخت در طوفان دلتنگی
مرا در حسرتی پیچید در کوران دلتنگی
تمام آن­چه با خود داشتم با خود از اینجا برد
و اشکم روی دستم ماند بر دامان دلتنگی
دلم سیر است از این دست شادی ها، شبی ای کاش
به پای سفرۀ غم می شدم مهمان دلتنگی
دلم شد بیت الاحزانی، همه اشک و همه اندوه
بقیعی تازه شد دل، این غریبستان دلتنگی
در این حال و هوا همراه با اندوه شیرینت
طراوت می دهد جان مرا باران دلتنگی
صدایم کن، و گرنه در سکوتی گنگ می پوسم
رهایم کن رهایم کن، ازین زندان دلتنگی
در این فصل پریشانی، نگاهت را مگیر از من
کنون من ماندم و یک روح سرگردان دلتنگی
سلام ای غربت معصوم ای روح سترگ عشق
درود ای بهترین آغاز بر پایان دلتنگی
تمام شعر من اندوه شد ای عاشق صادق
مگر از خاطراتت پر شده دیوان دلتنگی


[تصویر: d595p9eelz5aywiirk1g.gif][تصویر: d595p9eelz5aywiirk1g.gif] [تصویر: d595p9eelz5aywiirk1g.gif]


جعفر بن محمد بن على بن الحسين بن على بن ابى طالب عليهم السلام، ششمين امام شيعيان، و پنجمين امام از نسل امير المؤمنين (ع) كنيه او ابو عبد الله و لقب مشهورش «صادق‏» است. لقبهاى ديگرى نيز دارد، از آن جمله صابر، طاهر، و فاضل. اما چون فقيهان و محدثان معاصر او كه شيعه وى هم نبوده‏اند، حضرتش را به درستى حديث و راستگويى در نقل روايت‏بدين لقب ستوده‏اند، لقب صادق شهرت يافته است و گرنه امامى را كه منصوب از طرف خدا و منصوص از جانب امامان پيش از اوست، راستگو گفتن آفتاب را به روشن وصف كردن است. كه:
مدح تعريف است و تخريق حجاب فارغ است از شرح و تعريف آفتاب مادح خورشيد مداح خود است كه دو چشمم روشن و نامر مد است[sup] (1) [/sup]
ابن حجر عسقلانى او را چنين وصف مى‏كند: الهاشمى العلوى، ابو عبد الله المدنى الصادق[sup] (2) [/sup]و هم او نويسد ابن حبان گويد در فقه و علم و فضيلت از سادات اهل يت‏بود.[sup] (3) [/sup]
ولادت او ماه ربيع الاول سال هشتاد و سوم از هجرت رسول خدا (ص) ، و در هفدهم آن ماه بوده است. ولى بعض مورخان و تذكره نويسان ولادت حضرتش را در سال هشتادم از هجرت نوشته‏اند[sup] (4) [/sup]و در ماه شوال سال صد و چهل و هشت هجرى به ديدار پروردگار شتافت.[sup] (5) [/sup]مدت زندگانى او شصت و پنج‏سال بوده است.[sup] (6) [/sup]
ابن قتيبه نويسد: جعفر بن محمد، كنيه او ابو عبد الله است و جعفريه بدو منسوب‏اند به سال يكصد و چهل و شش در مدينه درگذشت.[sup] (7) [/sup]
از آغاز ولادت تا هنگام رحلت اين امام بزرگوار، ده تن از امويان به نامهاى: عبد الملك پسر مروان، وليد پسر عبد الملك (وليد اول) ، سليمان پسر عبد الملك، عمر پسر عبد العزيز، يزيد پسر عبد الملك (يزيد دوم) ، هشام پسر عبد الملك، وليد پسر يزيد (وليد دوم) ، يزيد پسر وليد (يزيد سوم) ، ابراهيم پسر وليد و مروان پسر محمد، و دو تن از عباسيان ابو العباس، عبد الله پسر محمد معروف به سفاح و ابو جعفر پسر محمد معروف به منصور بر حوزه اسلامى حكومت داشته‏اند. آغاز امامت امام صادق (ع) با حكومت هشام پسر عبد الملك و پايان آن، با دوازدهمين سال از حكومت ابو جعفر منصور (المنصور بالله) مشهور به دوانيقى مصادف بوده است. مدفن آن امام بزرگوار قبرستان بقيع است، آنجا كه پدر و جد او به خاك سپرده شده‏اند.
نام مادر او فاطمه يا قريبه دختر قاسم بن محمد بن ابى بكر است و ام فروه كنيت داشته است.
مادر ام فروه اسماء دختر عبد الرحمان بن ابى بكر است.
امام صادق در باره مادرش فرموده است: مادرم مؤمن، متقى و نيكوكار بود و خدا نيكوكاران را دوست مى‏دارد.[sup] (8) [/sup]
كلينى به اسناد خود از عبد الاعلى آورده است: ام فروه را ديدم متنكروار گرد كعبه طواف مى‏كرد و حجر الاسود را به دست چپ سود. مردى از طواف كنندگان بدو گفت: در سنت‏خطا كردى. ام فروه پاسخ داد ما از دانش تو بى‏نيازيم[sup] (9) [/sup]و از اين پاسخ مى‏توان آشنايى او را به مسائل فقهى دريافت.
چنان كه مشهور است فرزندان آن حضرت ده تن بوده‏اند، هفت پسر به نامهاى اسماعيل، عبد الله، موسى، اسحاق، محمد، عباس و على و سه دختر به نامهاى ام فروه، اسماء و فاطمه.


- امام صادق علیه‎السلام می‎فرماید:

دوستان خدا آنانند که هنگامی که مشاهده کنند، مردم حرام‎های خدا را حلال می‎شمارند، مانند پلنگ زخم خورده غضبناک شوند.

- امام صادق علیه‎السلام فرمود:

سه چیز در هر كس باشد منافق است، اگر چه اهل نماز و روزه باشد: كسی که دروغ می‎گوید، کسی که وعده می‎دهد و خلاف عمل می‎کند، و کسی که امین می‎دانندش ولی او خیانت نماید.
- مولاجان، یا اباعبدالله‏، یا جعفر بن محمد علیهماالسلام !

ای «ضمیر پاک صداقت» از وجود تو گشسته پیدا!
ای نهایت ایمان و عشق و علم و عالمِ تقوا!
ای افتخار کوثر و یاسین و فجر و طاها!
دین از توانِ علم تو محکم، مذهب. به نام پاک تو زیبا!





[تصویر: emn0nt0uezaat8q44ryn.jpg]

[تصویر: 95519719450812534523.gif]

بنال ای دل که در نای زمان، فریاد را کشتند
بهین آموزگار مکتب ارشاد را کشتند

اساتید جهان باید به سوگ علم بنشینند
که در دانشگه هستی، بزرگ استاد را کشتند


[تصویر: 37346416077387158826.gif]

شهادت جانگداز ششمین سکاندار کشتی هدایت
صادق آل طاها , شیخ الائمه ، بنیانگزار مکتب فقه جعفری
حضرت امام جعفر صادق علیه السلام بر شیعیان تسلیت باد

[تصویر: 43624360939945651842.gif]

اولین تصاویر از بازسازی اغتشاش‌های ۸۸ در فیلم ضدایرانی «گلاب»........

$
0
0


به گزارش فارس، اولین تصاویر مربوط به لوکیشن فیلم ضد ایرانی «گلاب» ساخته «جان استوارت»، مجری آمریکایی، که هم‌اکنون در امان، پایتخت کشور اردن، در حال فیلمبرداری است منتشر شده است.


[تصویر: c1a95__13920609000209_PhotoL.jpg]

[تصویر: 172d8__13920609000205_PhotoL.jpg]


[تصویر: 172d8__13920609000207_PhotoL.jpg]




در یکی از این تصاویر شعارهای مربوط به جنبش سبز در همه جای آن به چشم می‌خورد که به نظر می‌رسد مربوط به پل حافظ باشد.

[تصویر: 1b44e__13920609000220_PhotoL_V.jpg]







در اکثر تصاویر «جان استوارت» آمریکایی با مچ‌بند سبز حاضر شده است.





[تصویر: 46776__13920609000202_PhotoL.jpg]






[تصویر: 46776__13920609000198_PhotoL.jpg]




خبرهای منتشر شده حاکی از آن است که «جان استوارت» که مدتی است شوی تلویزیونی خود با نام «دیلی‌ شو» را در آمریکا به شخص دیگری واگذار کرده از اواخر هفته آینده، پس از ۱۲ هفته فیلمبرداری، به آمریکا بازمی‌گردد تا خود بار دیگر اجرای این شوی تلویزیونی که یک شوی طنز سیا30 است را به عهده بگیرد.







«استوارت» که مجری مراسم اسکار نیز بوده، پیش از ساخت فیلم «گلاب»، ۱۷ سال بدون وقفه، اجرای این شو را هر دوشنبه به عهده داشته است.فیلم «گلاب» اولین ورود «استوارت» به عرصه فیلمسازی محسوب می‌شود .او این فیلم را براساس داستان زندگی «مازیار بهاری» می‌سازد. فیلمنامه پروژه «گلاب» براساس فیلمنامه‌ای از «استوارت» و با اقتباس از کتاب «سپس آنها به دنبال من آمدند: یک داستان خانوادگی از عشق، اسارت و بقا» نوشته «مازیار بهاری» نوشته شده است.



روزنامه نیویورک تایمز پیش از این در گزارشی نوشت: تخمین زده شده که پروژه سینمایی «گلاب» از ۳۰ تا ۴۰ میلیون دلار هزینه ساخت داشته باشد که علاوه بر «استوارت»، کمپانی «اود لوت اینترتیمنت» متعلق به خانواده «پریتزکر»،یکی از پولداترین خانواده‌های آمریکا و «اسکات رودین»، یکی از تهیه‌کنندگان یهودی هالیوود این هزینه‌ را تأمین خواهند کرد.در ساخت فیلم «گلاب»، حدود ۷۰_۸۰ نفر همکاری دارند که در میان بازیگران این پروژه سینمایی کسانی چون «شهره آغداشلو»، «گلشیفته فراهانی» و «گائل گارسیا برنال» به چشم می‌خوردند.






«گلاب» روایتگر بخشی از زندگی «مازیار بهاری» است که سال ۸۸ به عنوان یک روزنامه‌نگار و مستندساز ایرانی کانادایی به ایران سفر می‌کند ولی در جریان شلوغی‌های آن سال به زندان اوین می‌افتد و ۱۱۸ روز را در آنجا سپری می‌کند و او طی این مدت زندانبانش را بدون آنکه ببیند از روی بوی گلابی که می‌داده، می‌شناخته و به همین خاطر به او لقب «گلاب» می‌دهد. نام پروژه در دست ساخت نیز برگرفته از لقب زندان‌بان اوست.






«مازیار بهاری» خبرنگار هفته‌نامه نیوزویک آمریکا بود که در جریان اغتشاشات پس از انتخابات در ایران، به دلیل همکاری با سرویس‌های جاسوسی غربی دستگیر شد و پس از آزادی موقت به صورت غیرقانونی از ایران خارج شد و هم‌اکنون به فعالیت علیه نظام جمهوری اسلامی ایران و همکاری با رسانه‌های فارسی‌زبان نظیر بی‌بی‌سی‌فارسی می‌پردازد.

کنایه رویانیان به رنکینگ استقلال در جهان

$
0
0
محمد رویانیان در خصوص حضور استقلال در رنکینگ 84 جهان اظهار داشت: اولاً برای من جای خیلی خوشحالی است که یک تیم ایرانی در جهان موفق شود چون ایران و ایرانی هر وقت سربلند باشد ما هم خوشحالیم؛ پس زنده باد ایران. وی افزود: اما سؤال‌هایی در خصوص حضور استقلال در رده 84 جهان برای من پیش آمده است. من تیم‌هایی مثل برزیل، پرتغال و حتی فرانسه و ترکیه را از نقشه خارج کردم و اصلاً گفتم این تیم‌ها در دنیا نیستند. وی افزود: ما هم که در آسیا سوم هستیم حالا نمی‌دانم با چه فرمولی استقلال 84 جهان شده، مانده‌ام لطفاً فوتبالی‌ها به من کمک کنند. وی ادامه داد: کشورهایی مانند اسپانیا، ایتالیا، ‌انگلیس و آلمان تقریباً 80 تیم سطح اول لیگ برتری و حتی دسته یکی دارند اما استقلال در رده 84 است؟ خودمان را نباید گول بزنیم لیگ دو خیلی از تیم‌ها از سطح فوتبال ما بالاتر است حالا هم استقلال 84 شده،‌ اینترمیلان 120، باورکنید مانده‌ام. مدیرعامل سرخپوشان خاطرنشان کرد: ما باید قبول کنیم تیم‌های اروپایی و فوتبال دنیا یک سر و گردن از ما بالاترند به خاطر همین خیلی از مسائل را ارزیابی کردم و باز هم می‌گویم کشورهایی مانند برزیل، آرژانتین، فرانسه و برخی دیگر را از نقشه جهان خارج کردم حالا هلند هم به جای خودش اما باز هم به مشکل خوردم. من نمی‌دانم استقلال با چه فرمولی 84 جهان شده ولی باز هم می‌گویم من همیشه خوشحال می‌شوم که تیم‌های ما سربلند باشند. ولی مثل اینکه یادمان رفته ما سوم آسیاییم و فوتبال اروپا نیز چند سرو گردن از فوتبال ما بالاتر است. اما استقلال 84 می‌شود، ان‌شاءلله مبارکش باشد.

اظهارات جالب مدیر روابط عمومی باشگاه پرسپولیس در آستانه دربی ۷۷:

$
0
0
مدیر روابط عمومی باشگاه پرسپولیس گفت: از حالا نگران تکرار سریال اشتباهات داوری در دربی به ضرر پرسپولیس هستیم. [تصویر: %D8%AF%D8%B1%D8%A8%DB%8C-%D8%AF%D9%88%D9...%D8%AA.jpg]
حسین قدوسی در گفت وگو با خبرنگار ورزشی خبرگزاری فارس در مورد اتفاقاتی که در دربی های چند سال اخیر رخ داده است اظهار داشت: اشتباهات داوری در دربی های اخیر به ضرر پرسپولیس بوده و چیزی فراتر از فاجعه است. در دربی های ۴ سال اخیر اتفاقاتی رخ داد که نشان دهنده اوج مظلومیت پرسپولیس و نادیده گرفته شدن حق این تیم پرطرفدار است. این اشتباهات فراتر از فاجعه است و چیزی نیست که ما بگوییم بلکه نظریه اکثر کارشناسان داوری است.

وی افزود: حق داریم از الان نگران تکرار سریال اشتباهات داوری به ضرر پرسپولیس باشیم البته تاکید می کنم که نمی گوییم این اشتباهات عمدی بوده بلکه داور هم انسان است و دچار اشتباه می شود اما اشتباهاتی که در چند سال اخیر از سوی داوران به ضرر پرسپولیس رخ داده است باور کردنی نیست.

مدیر روابط عمومی باشگاه پرسپولیس تاکید کرد: زمان هدایت پرسپولیس توسط علی دایی در دربی ۶۹ گل مسلم و سالم محمد نوری با اشتباه کمک داور آفساید اعلام شد که تمامی کارشناسان روی اشتباه بودن آن صحه گذاشتند و حتی کمک داور آن مسابقه در گفت وگو با رسانه ها از پرسپولیس عذرخواهی کرد. در دربی ۷۰ پنالتی مسلم روی غلامرضا رضایی نادیده گرفته شد. این اشتباه هم توسط کارشناسان داوری تائید شد. در آن دیدار هم هدایت پرسپولیس برعهده دایی بود.

وی افزود: فصل گذشته در دیدار رفت درون محوطه جریمه پیراهن محسن بنگر توسط جواد نکونام پاره شد. همه این صحنه را دیدند و تنها داور ندید. فیلم اختصاصی این اتفاق توسط سایت رسمی پرسپولیس انتشار داده شد و بلافاصله تمام کارشناسان پنالتی بودن آن را تائید کردند. در دربی برگشت فصل قبل اشتباهات داوری به اوج خود رسید که در تاریخ فوتبال ایران بی سابقه است. در این دیدار داور سه الی چهار پنالتی پرسپولیس را نادیده گرفت که نوذر رودنیل، علی خسروی و رضا غیاثی رئیس سابق کمیته داوران تاکید کردند سه الی چهار پنالتی پرسپولیس گرفته نشده است. مصاحبه ها موجود است مگر می شود در یک بازی سه الی چهار پنالتی گرفته نشود؟ فیلم و عکس تمامی این اتفاقات موجود است و حتی می توانیم آن را در اختیار خبرگزاری فارس قرار دهیم.

قدوسی در ادامه تاکید کرد: این در حالی است که سال گذشته به استناد کارشناسان اشتباهات داوری به سود استقلال به اوج خود رسید و خیلی ها قهرمانی این تیم در لیگ برتر را ماحصل اشتباهات داوری می دانستند. اینکه در سه _ چهار سال اخیر پنج پنالتی پرسپولیس گرفته نشده و یک گل سالم این تیم را ندیدند نشان دهنده پایمال شدن حق پرسپولیس است.

وی با اشاره به مثبت شدن تست دوپینگ دو بازیکن استقلال در دربی دو سال قبل عنوان کرد: بماند که دو فصل پیش در جام حذفی به ناگاه تاریخ بازی پرسپولیس و استقلال عوض شد و پرسپولیس مجبور شد با سیلی از مصدومان به مصاف استقلال برود. اگر بازی در موعد مقرر برگزار می شد می توانست مصدومان خود را در اختیار داشته باشد آن بازی ظلم تاریخی علیه پرسپولیس بود که در پایان آن مشخص شد تست دوپینگ دو بازیکن استقلال به دلیل استفاده از پودر JACK ۳D مثبت اعلام شد. اینکه آیا تمام بازیکنان استقلال از آن پودر استفاده کرده بودند یا نه را تاریخ مشخص می کند و خود استقلالی ها بهتر می دانند.

مدیر روابط عمومی پرسپولیس یادآور شد: خود استقلالی ها این موضوع را بهتر می دانند. از دو بازیکن آنها تست دوپینگ گرفتند که هر دوی آنها مثبت اعلام شد و حتی برخی از بازیکنان این تیم در مصاحبه های خود اعلام کردند که تمامی آنها در آن مسابقه از پودر مذکور استفاده کرده بودند.

وی در پایان خاطرنشان کرد: این اشتباهات یک روی واقعیت و یک روی سکه دربی را نشان می دهد. مسائلی که از ذهن تاریخ هیچگاه پاک نخواهد شد اما امیدواریم این سریال اشتباهات به ضرر پرسپولیس به پایان برسد چرا که حق هواداران پرسپولیس این نیست. امیدوارم پس از سال ها عدالت در این دربی رعایت شود.

راهنمایی

$
0
0


سلام آیا این مهم که ما درس تو 4 سال تموم کنیم یا 5 سال ؟
اگه 20واحدبردارم 9ترمه تموم میکنم یابمونم ترم10آیا؟!

bichare

نقش علی دایی در یک پرونده قتل

$
0
0
کی از اولیای دم برای بخشش قاتل یک شرط جالب گذاشته و اینکه فقط در صورتی که علی دایی بگوید او قاتل را می‌بخشد

بعد از اینکه پدر امید دربندی فوتبالیست اردبیلی کشته شده از علی دایی درخواست کمک کرد تا سریع تر عامل قتل پسرش شناسایی شود شنیدیم در یک پرونده قتل دیگر نیز شاکی برای بخشش یک اعدامی که مادرش هم هست شرط جالبی گذاشته است. او گفته فقط در صورتی که با دایی صحبت کند و علی دایی بگوید که قاتل را ببخشد این کار را می‌کند.در این پرونده زنی یازده سال پیش شوهرش را به قتل رسانده است و اکنون حکم اعدام این زن به دادگاه اجرای احکام رفته است. با این حال پسر ارشد این زن که اکنون دانشجوی دانشگاه افسری است علاقه زیادی به علی دایی دارد و این ابراز علاقه به حدی است که مددکاری زندان را به این فکر انداخته است تا از این طریق اقدام کنند تا بلکه از اعدام این زن جلوگیری شود. گویا پسر زن زندانی اینقدر علی دایی را دوست دارد که اگر او از وی بخواهد وی شاید رضایت بدهد.
گفته می شود تلاش هایی برای بخشش این اعدامی شده و نفراتی با نزدیکان دایی تماس گرفته اند و به طور ضمنی رضایت دایی را برای صحبت با پسر این زن گرفته اند تا بلکه به این ترتیب دایی باعث و بانی یک کار خیر دیگر شود و از اعدام این زن جلوگیری کند و در واقع این فرد اعدامی پای چوبه دار به کمک علی دایی بخشیده شود.

یک اتفاق دردناک: مرگ یکی از شرکت کنندگان مسابقه شبکه ۴ تلویزیون +عکس

$
0
0
[highlight=#ffffff]
  1. [b][تصویر: 173670.jpg]
    شرمین سجادی‌فر، یکی از شرکت‌کنندگان مسابقه سینمایی ۱۲۳۴ بود که این روزها از شبکه چهار سیما پخش می‌شود، درگذشت. به هنگام پخش این برنامه و اجرای شرمین، این متن روی صفحه‌ تلویزیون‌ها نقش بست: شرکت‌کننده شماره...
    [/b]

  2. این حادثه نادر و دریغ‌آلودی بود که در یک مسابقه تلویزیونی اتفاق افتاد. شرمین سجادی‌فر، یکی از شرکت‌کنندگان مسابقه سینمایی ۱۲۳۴ بود که این روزها از شبکه چهار سیما پخش می‌شود. شرمین که توانسته بود به مرحله نیمه نهایی این مسابقه راه پیدا کند، تماشاگران و مخاطبان این برنامه را به شکلی دیگر در شوک فرو برد. به هنگام پخش این برنامه و اجرای شرمین، این متن روی صفحه‌ی تلویزیون‌ها نقش بست: «شرکت‌کننده شماره ۳ به رحمت خدا رفته است...»




    [تصویر: Sajadifar-CaffeCinema.jpg]


    شرمین سجادی فر


    این تصویری از شرمین سجادی‌فر است که به هنگام شرکت در این مسابقه به مرحله فینال هم راه یافت و بینندگان می‌توانند در برنامه‌ی دیگر هم او را در این برنامه مشاهده کنند.

    گروه فرهنگ و هنر سیمرغ درگذشت این علاقه‌مند سینمای با استعداد خوش سیما را تسلیت می گوید. و شادی روح‌اش را آرزو می‌کند.

  3. شارمین سجادی فر یک سال پیش با سفر به تهران به دنبال آروزهایش در عرصه تئاتر به خصوص بازیگری و نویسندگی آمد، خیلی زود در عرصه بازیگری استعدادهای خود را نشان داد.
    شارمین هنرجوی کارگاه بازیگری متد مدرسه تئاتر سه نقطه… شد و در حالی که تازه دوره های مقدماتی را گذرانده بود و آماده ورود به کارگاه بازیگری متد می شد از سوی دکتر مسعود دلخواه (مدرس دوره) به خاطر استعداد و خلاقیتش انتخاب گردید و همراه با هنرجویانی که دوره متد (سه ترم) را گذرانده بودند وارد پروژه اجرایی "زندگی انسان" شد. شارمین در "زندگی انسان" هم می درخشید و اینک جای او در این نمایش خالی است"
    همچنین شارمین سجادی فر دانشجوی رشته ادبیات فرانسه بود و به سه زبان انگلیسی، فرانسه و عبری مسلط بود. شعر می سرود و بازیگر بسیار با استعدادی بود . شارمین بامداد دوشنبه به دلیل ایست قلبی از بین ما رفت در حالی که فقط ۱۹ سال سن داشت و لبریز از امید و آرزو بود. شارمین به همه ی ما در سه نقطه درس بزرگ دوستی، صبر و علاقه پاک را یاد داد.


    [تصویر: 294058295738076522822.jpg]


[/highlight]

تهدید کارلوس کی روش به استعفا : امروز قراردادم را فسخ می کنم

$
0
0
سرمربی تیم ملی ایران از بی توجهی به خواسته هایش به خشم آمده. او می گوید امروز در جلسه ای با علی کفاشیان فسخ قرارداد خود را به او پیشنهاد می دهد سایت گل - سرمربی تیم ملی ایران اعلام کرد امروز در جلسه ای با علی کفاشیان پیشنهاد قطع همکاری با تیم ایران را به وی خواهد داد .
به گزارش گل ، کی روش در این باره به خبر آنلاین گفته است :من نامه‌ای را به علی کفاشیان نوشته‌ام. فردا
ما الان باید در اردو می‌بودیم. باید دومین روز دومین اردوی‌مان را پشت‌سر می‌گذاشتیم‌ اما این چند روزه اتفاقاتی افتاده که حتماً مردم باید همه چیز را درباره آن بدانند. این روزها آقایان تاج، فتح‌ا...‌زاده و رحیمی طوری حرف می‌زنند که انگار آدم «بد» این فوتبال من هستم. آنها مدام می‌گویند این سرمربی تیم‌ملی است که می‌خواهد لیگ را تعطیل کند، جام‌حذفی را نمی‌خواهد و طوری می‌گویند که انگار هر مشکلی که فوتبال ایران دارد زیر سر کارلوس کی روش است.
کی روش سپس در ادامه گفته است : امروز نشستی با کفاشیان دارم درباره فسخ قراردادم. چون کسی نیستم که بتواند قبول کند او را شیطان این فوتبال بنامند. من یک چیزی را خیلی شفاف می‌گویم. کارلوس با آرامش خاطر و با قلبی زلال و پاک به فوتبال ایران آمد. دوست دارم همین‌طور هم از فوتبال‌تان بروم در حالی که تا ابد محبت هواداران فوتبال ایران را در قلبم نگه می‌دارم.
مصاحبه کی روش با خبر ورزشی ، تاکید او بر اوضاع فاجعه بار فوتبال ایران ولیگ و انتقاد از مسئولانی مثل مهدی تاج است . با این حال به نظر می رسد این سرمربی نامدار پرتقالی در موضوع استعفا کی تا قسمتی بلوف زده . آیا شما باور می کنید که کی روش با همه عصبانیت اش از تیم ملی برود؟

اتفاق بی سابقه ویژه دربی 77

$
0
0
دربی هفتاد و هفتم به لحاظ تعدد بازیکنان سرخابی – بازیکنانی که تجربه بازی در هر دو تیم را دارند- رکورددار است.

در گذشته ای نه چندان دور هواداران استقلال و پرسپولیس به جذب بازیکنان تیم حریف حساسیت داشتند و به همین دلیل باشگاه ها به غیر از موارد خاص کمتر تن به استخدام بازیکنان اردوی رقیب می دادند، اما روز جمعه سوت داربی 77 در حالی نواخته می شود که هر یک از دو تیم از سه بازیکنی که سابقه بازی در تیم حریف را دارند استفاده می کنند.
در پرسپولیس مهرداد پولادی مصدوم است و بازی نمی کند اما دو استقلالی سابق دیگر به نام های میثم حسینی و سیدصالحی به احتمال زیاد در ترکیب اصلی به میدان می روند. (به شماره مدافع سابق استقلال نگاه کنید، کمی جنجال برانگیز به نظر می رسد.)

در استقلال هم نیکبخت واحدی، محمد قاضی و پژمان نوری بازیکنانی هستند که سابقه حضور در پرسپولیس را دارند.

دربی پایتخت این بار با شش بازیکن سرخابی آغاز می شود و این در طول تاریخ برگزاری این مسابقه سنتی اتفاق بی سابقه ای است.

منبع:قانون
Viewing all 11241 articles
Browse latest View live




Latest Images